داستان ادامه دارد؛ واکاوی در ماجرای عشق پاکستانیها به ایران و انقلاب
مردمش، هر روز ابعاد تازهتری از این داستان حیرتانگیز را برملا میکند.
حتی اگر تعدی عدهای اقلیت کمتر از یک درصد در پاکستان به مرزهای
سرزمینیمان و سربازان جانبرکفمان، به تفسیر بلاهت رسانهای این روزها،
مقابله پاکستانیها با ایران لقب بگیرد، هیچ کس نمیتواند واقعیت عشق
پاکیها به این سرزمین را در حداقل این تاریخ 35 ساله بعد از انقلاب فراموش
کند.
ماجرای شهدای غیرایرانی جنگ ایران با عراق، از آن دست اتفاقات خاص تاریخ
سیوچند ساله انقلاب ایران است. آدمهایی که بدون وابستگی ملیتی، به محض
اینکه متوجه میشوند قلب اسلام مورد تهاجم قرار گرفته است، خانه و کاشانه و
زندگی و خانواده خود را رها میکنند و به یاری رزمندگان ایرانی و امامشان
میشتابند. حالا پاکستانیهایی که در آن شرایط تحت یک حکومت دیکتاتوری
آمریکایی با شدیدترین تبیلغات ضدایرانی قرار دارند دیگر شرایطشان به شدت
غیرقابلباور میشود.
این چیزی است که ما باور نداریم؛ تقصیری هم نداریم. پاکستانیها برای ما
ایرانیها طبق تصاویر رسانهایمان آدمهای سیاهچرده و بیچارهای هستند که
گوشه خیابانها پخش و پلا هستند و هرازگاهی هم به سرشان میزند و یک
کمربند انفجاری به خودشان میبندند و عدهای را بههمراه خودشان منفجر
میکنند و پاکستان سرزمین خشک و بیآب و علفی که هرروز در آن آدمها مشغول
جنگیدن و آدمکشیو منازعه برای فقر و گرسنگی تا مرحله مرگند. بههمین صراحت
و البته ابتذال
اما این وسط آدمهایی پیدا میشوند که قرار میگذارند این عرف رسانهای
ناعادلانه را بهم بزنند. آدمهایی که معتقدند انقلاب ایران محدود به مرزهای
سرزمینی کشوری به نام ایران نیست و نمیشود، پس دست به کار میشوند تا
نشان دهند که انقلاب فقط برای ایران نیست و مستندسازان ایرانی سرآمد این
دسته آدمها هستند.
کار سادهای دارند؟ ماجرای یکیشان را از زبان خودش از اتفاقی که برای او
در پاکستان افتاده است میخوانیم و دوباره به این فکر میکنیم که چه زمانی
قرار است محکمهای برای آدمهایی از درون نظام جمهوری اسلامی ترتیب داده
شود تا فقط سنجیده شود که نافهمی، محافظهکاری، کارنابلدی و بیآرمانی این
مدیران نظام تا چه اندازه به ماهیت نظام جمهوری اسلامی و انقلاب
بلندپایهاش ضربه زد.
چهار سال پیش سیدمحسن موسوی، مستندساز جوان ایرانی با گروهی از همکارانش،
محسن اسلام زاده و سلیم غفوری راهی پاکستان میشوند. ادامه ماجرا را از
زبان خودش در گفتگو با خبرگزاری تسنیم میخوانیم:
ما چهار سال پیش با هزار امید و آرزو به
پاکستان رفتیم، به دنبال آدمهایی که پیوند ایران و پاکستان را رقم
زدهاند. دنبال آدمی مثل اعجازعباس بودیم که در زمان جنگ ایران با حزب بعث
عراق به ایران آمده و شهید شده بود.اعجاز عباس مصداق تام و تمام عشق بین
دو ملت پاکستان و ایران است و نمونهای دقیق برای اثبات میراث الهی بودن
این انقلاب. ما به دنبال ثبت دقیق حرکت او و رسانه ای کردن این پیوند
بودیم. اعجاز عباس برای ما نمونه به شدت قابلتوجهی بود از اینکه یک
مسلمان بلند میشود رنج سفر و دوری از خانه و خانواده در این شرایط خاص
پاکستان را به جان میخرد کیلومترها آن طرفتر میآید تا دین خود را به
انقلاب ادا کند.چه قدر جالب میشود اگر مشخص شود که این انقلاب چه صاحبانی
دارد و از کجای دنیا برای یاری و دفع خطر از این انقلاب الهی بلند میشود و
به کمکش میشتابند.
ظفرعباس برادر شهید اعجاز عباس
است، با پیگیری و هماهنگیهای زیادی که در ایران داشتیم او را پیدا کردیم
تا بتوانیم از او مصاحبه تهیه کنیم. قبل از آن با بسیاری از نهادهای
امنیتی و فرهنگی نیز مشورت کردیم تا برای این فعالیت مجوز تهیه کنیم. دوست
داشتیم که بدون مشکلی مردمی بودن و اسلامی بودن این انقلاب را یکبار دیگر
با نمایش اعجاز عباس اثبات کنیم.اما سفیر وقت کشور ما مانع مصاحبه شده و
ما را تحقیر و تهدید به انسان ها بی کله و خودسری کرد که در پاکستان جان
خود را حتما از دست می دهیم کرد. حال آنکه کار ما مستند بحران است و بارها
با چنین شرایطی مواجه شده بودیم.
ظفرعباس تنها فرد باقیمانده از
خانواده اعجازعباس بود و جالب اینکه کارمند سفارت ایران در پاکستان هم است.
همه قرارمدارها را هم گذاشتهایم که «شاکری» سفیر وقت جلوی کار ما را
میگیرد و میگوید چرا با ما هماهنگ نکردید؟ «شاکری» کارمندش را تهدید به
اخراج می کند و میگوید نباید از او مصاحبه بگیرید. نهایتا کار ما به جایی
رسید که به او گفتیم، قبول ما اصلا ما با ظفرعباس کار نمیکنیم، حالا شما
چه کمکی می توانید به ما کنید تا ازدیگر شهدای پاکستانی مصاحبه تهیه کنیم؟
او گفت شما هماهنگ نکردید و باید به ایران برگردید.
این واقعیت تلخی است که نهادهای
دیپلماتیک ما؛ انقلاب اسلامی را در برنامههای رسمی و تشریفاتی خود در 22
بهمن محدود کردند و اجازه انتقال آن را نمیدهند. برای ما نیز که به صورت
خودجوش و خودخواسته و جدا از منافع مادی به پاکستان رفتیم تا قدمی در راه
تاریخ کشورمان برداریم مانع تراشی میکنند. این افراد واقعا چه نیتی دارند؟
وزارت خارجه و شخص شاکری باید توضیح دهند.
البته من نمیخواهم مطلق نگاه کنم، ما سفرای
خوبی هم داریم. مثلا اگر در سفر اخیرم به ونزوئلا، نگاه جهادی «حجت الله
سلطانی» به عنوان سفیر وقت ایران در ونزوئلا نبود، کار ما به سرعت به فیلم
مستند تبدیل نمیشد و در مهمترین جشنواره ایران برگزیده نمیشد. وقتی چاوز
فوت کرد، آنها از ما دعوت کردند که اثرمان را در ونزوئلا نمایش دهیم. جالب
اینجاست که مسئولان ونزوئلایی تصمیم گرفتند شب انتخابات سرنوشت ساز
رادونسکی این فیلم در سیمای آنجا نمایش دهند. در اینجا میتوان دید که
اندیشههای یک سفیر چقدر میتواند کارکرد داشته باشد. این مستند برای خود
شخص سلطانی و وزارت خارجه باعث افتخار شد چون باعث پیوند رسانه ای ایران و
ونزوئلا شد.
به نظرم باید یک مناظره مکتوب در خبرگزاری
شما انجام شوند و این افراد بیایند و جواب دهند که چرا اینگونه عمل
میکنند. علمداران منافع ملی ما باید جوابگوی اساس سیاست گذاریهای خود
باشند تا ما نیز بتوانیم بهتر از حقوق حقه مردمان خودمان دفاع کنیم.
حرف دیگری هم لازم است؟ نیست...
منبع: تسنیم