گروه بینالملل مشرق - اولین و مهم
ترین چیزی که تو باید درباره ی آفریقا بدانی، این است که این سرزمین را چه در
شمال، چه در جنوب و چه شرق و غرب آن نباید از حوزه های نفوذی که برایش تعریف شده
است جدا بدانی. البته اوضاع برای چند کشور مسلمان عرب زبان شمالی متفاوت است. آنها
فرهنگ مستقل و نیرومندی دارند که با وجود گرفتاری در دام استعمار طولانی مدت،
توانسته اند این فرهنگ را حفظ کنند اما در آفریقای آفریقایی و نه عربی اوضاع فرق
دارد.
در این قاره ورود تو به بعضی کشورها به مثابه ی
ورودت به انگلیس است، یا فرانسه و یا آمریکا و البته گاهی حتی سرزمین های اشغالی.این یعنی
اینکه حواست باشد اینجا حوزه ی نفوذ کیست و منافع چه کشوری حفاظت می شود. دولت ها
نسبت به استعمارگران گذشته خود و قیم های امروزشان حساسند و تقریبا نعل به نعل
سیاست های آنها را پیاده می کنند. البته این به آن معنا نیست که اشتباهات خودمان
را که موجب بعضی برخوردها با ما می شود را همه به همین یک دلیل حواله بدهیم، اما
به هر حال ندیدن این خط کشی های مرئی و نامرئی نمی تواند نتیجه چیزی جز ساده
انگاری باشد.
در
سفر به غرب آفریقا اولین مقصد آفریقایی که به همراه همسفران از هواپیما پیاده می
شویم، شهر داکار است. پایتختی ساحلی مربوط به کشوری که یکی از توسعه یافته ترین
کشورهای غرب آفریقا محسوب می شود. شاید بیش از هر چیزی برای ایرانی ها سنگال به
دلیل اتفاقی که چند سال پیش در آن رخ داد و خبرساز شد شهرت داشته باشد. وزیر خارجه
اسبق ایران، منوچهر متکی در حالی که در ماموریتی کاری در این کشور و همین شهر قرار
داشت و برای دیدار به مقامات سنگالی به این کشور سفر کرده بود؛ از مسوولیت اش خلع
شد و گفته می شود این خبر را از مسوولان سنگالی دریافت کرد.
قبل
از ورود به سالن ترانزیت افسر پلیس زنی مقابل در ایستاده و با صدای بلند پشت سر هم
تکرار می کند ویزا. زبان رسمی در سنگال فرانسه است؛ اما او انگلیسی را هم به خوبی
حرف می زند، وقتی از او درباره محلی که ویزا را صادر می کنند می پرسیم خوشحال از
این که مشتری پیدا کرده است با ما همراه می شود.
گیرنده
های ویزا های ورودی به نوعی مشتری محسوب می شوند، مشتری هایی که هم عوارض صدور
ویزا پرداخت می کنند و هم ارز به کشور وارد می کنند. گذرنامه ها را از ما دریافت
می کند و به سمت سالنی که احتمالا محل صدور ویزاست حرکت می کند، فرصت چندانی نیست،
اما دوست داریم به جای شب ماندن در این فرودگاهی که قبل از ورود هم تنگ و کوچک به
نظر می رسد، هتلی بگیریم و حتی اگر فرصتی پیش آمد گشتی هم در شهر بزنیم.
اما
درست در ورودی به سالن صدور ویزا همه ی رشته ها پنبه می شود. افسر پلیس دیگری که
ایستاده و به نظر می آید بر همه چیز نظارت دارد گذرنامه ها را گرفته و بعد از
اینکه متوجه می شود ما ایرانی هستیم از همان مسیری که آمده ایم بر می گرداندمان.
افسر
باید از مافوق اش اجازه بگیرد و این مسیر ادامه پیدا می کند تا به معاون امنیت
فرودگاه می رسد و در همه ی این مدت ما را بر روی صندلی های فلزی نشانده اند و هر
از چندی که برای سوالی به سمت شان می رویم، با تحکم اما محترمانه به همان صندلی ها
برمی گردانند. تلفنی و به زبان فرانسه استعلام هم می کنند و اگر چه بلیط های سفر
ما را که قرار است صبح فردا ما را به مقصد فری تاون، پایتخت سیرالئون ببرد می
بینند اما به نظر می رسد آن مقام مسوولی که در ان سوی خط است اجازه ی دادن ویزا
حتی برای یک شب را به آنها نمی دهد. بهانه هم منطقی است.
سنگال
در خاک ایران سفارت خانه دارد و به همین دلیل گرفتن ویزای فرودگاهی از این کشور
ممکن نیست. اگر چه بعدها می فهمیم که مشکل از جای دیگری آب می خورد. پاسپورت ها را
نگه می دارند و ما را به سالن ترانزیت منتقل می کنند. در آنجا دو چینی و دو زن چشم
بادامی که معلوم نیست چینی هستند یا کره ای و یا ژاپنی نشسته اند. به این افراد
باید یک مرد حدودا چهل ساله و جوان بیست و چند ساله سپید پوستی را اضافه کرد که
یکی به خوبی به زبان فرانسه مسلط است و دیگری به زبان انگلیسی مدام در حال اعتراض.
مرد
انگلیسی زبان مدام افسری را که بعد ها می فهمیم –البته با معرفی خودش- که معاون
امنیت فرودگاه است، مخاطب قرار می دهد و اعتراض می کند. افسر ابتدا اعتنا نمی کند
اما مرد انگلیسی زبان ول کن ماجرا نیست؛ جمله ای که باعث می شود افسر به شدت واکنش
دهد این است که مرد خطاب به افسر می گوید «ما زندانی شما هستیم!» کار در حال بالا
گرفتن است که یکی دو نفر پا درمیانی می کنند و مرد سکوت می کند.
بعدها
می فهمیم که اساسا ورود به خاک سنگال به دلیل تیره شدن روابط میان ایران و این
کشور آفریقایی در سال های اخیر تقریبا برای ایرانی ها غیر ممکن است و تنها از
کانال های خاص ممکن است. همانجا در اتاقک شیشه ای نشسته ایم و منتظریم که افسر
امنیتی که پاسپورت هایمان را برده است، برگردد تا ما را به مسوول بخش وی آی پی
معرفی کند و شب بتوانیم همانجا و بر روی مبل هایی که کمی راحت تر از این صندلی های
فلزی است استراحت کنیم.
یک
جوان بیست و چند ساله سفید پوست که از قیافه اش معلوم است خاورمیانه ای است کنار
من می نشیند. از پرواز طولانی آن قدر خسته ایم که حوصله ی حرف زدن ندارم اما جوان
سر صحبت را باز می کند. عرب است و اهل عربستان. می پرسم شما هم با همین مشکل مواجه
شدید و منظورم مشکل ویزا و ماندن در فرودگاه است؛ می گوید نه، من موقتا اینجا هستم
و تا چند دقیقه ی دیگر دنبالم می آیند و می روم.
هر
چه منتظر می مانیم خبری از مامور نیست و مجبور می شویم تا پرسان پرسان محل وی آی
پی را خودمان پیدا کنیم. وی آی پی یک سالن است که از سالن اصلی فرودگاه با یک ردیف
راه پله و دو پاگرد جدا می شود. دختری مقابل ورودی ایستاده است که به نظر می آید
برای دعوت مسافران ایستاده است، با این حال به زحمت یکی دو کلمه انگلیسی می فهمد و
مجبور می شود دختر دیگری را خبر کند که می تواند دست و پا شکسته با ما انگلیسی
صحبت کند. بالاخره با حدود صد و بیست دلار تا ساعت 6 صبح اجازه پیدا می کنیم بر
روی مبلهای وی آی پی! استراحت کنیم و نفری دو قوطی نوشابه هم مهمانمان می کنند.
صابون روابط سرد ایران و سنگال به تن ما هم می خورد.
مصطفی
حریری
منبع:
خبرگزاری مشرق