محسن اسلامزاده- مستندساز
مولوی اهل سنت متاثر از شهید شیعه
سال ۸۶ و در اوج فعالیت های گروهک ریگی برای ساخت مستند «مرزبانان» به سیستان و بلوچستان رفتم. آنجا با یک تاریخ گمشده انقلاب روبه رو شدم. یک برهه ای که ما هیچ اطلاعی از آن نداشتیم و کمتر کسانی نیز بودند که از آن مطلع باشند. آن برهه دهه ۶۰ بود که بچه های جهاد و سپاه بعد از انقلاب اسلامی به سیستان و بلوچستان رفته بودند و برای مردم اهل سنت آنجا خدمات فراوانی انجام داده بودند. ما توانستیم فیلم های آن زمان را پیدا کنیم و به آن نگاه مثبت، ایجابی و وحدتی که در آن زمان در سیستان و بلوچستان رایج بوده بپردازیم.
یک مورد از آن خدمات این بود که بچه های سپاه در یک شب جمعه دیوارهای مسجد جامع شهر نیکشهر را بالا برده بودند. وقتی صبح مردم از خواب بیدار شدند، دیدند که بچه های سپاه و جهاد با اینکه شیعه بودند، دیوار مسجد اهل سنت را شبانه درست کرده اند تا اهل سنت بتوانند نماز جمعه را اقامه کنند. این کار بازتاب خیلی مثبتی داشت. امام جمعه محترم اهل سنت شهر نیکشهر، مولوی وحیدی فر، آنقدر تحت تاثیر این بچه های جهاد و سپاه قرار گرفته بود که اسم فرزند خود را به یاد «شهید حمید قلم بُر» (یکی از همان افرادی که دیوار مسجد را درست کردند) حمیدالله گذاشتند.
داستان نماز پشت سر اهل سنت
ما می خواستیم به نماز جمعه اهل سنت نیکشهر وارد شوم. به یکی از رفقا زنگ زدم و گفتم می خواهم بروم نماز جمعه اهل سنت. گفت خب برو. گفتم می توانم پشت سر آنها نماز بخوانم. گفت آره، چرا نتوانی. من مردد بود. گفت مطمئنی؟ گفت برو شک نکن. این تردیدها به خاطر این بود که تا به حال از نزدیک با اهل سنت مواجه نشده بودم و در اجتماعات آنها شرکت نکرده بودم، لذا درباره آنها تخیلاتی در ذهن داشتم. اولین نمازی که پشت سر اهل سنت خواندم آنجا بود. مهر گذاشته بودم. یک بچه کوچک بلوچ آنجا بود، زیرچشمی به من نگاه می کرد و تعجب می کرد که این مهر چیست که این فرد گذاشته است؟ چرا دست باز نماز می خواند؟ برای من تجربه خیلی خوبی بود که بعدها چندین بار تکرار شد.
من و راننده سلفی ام!
برای ساخت مستندی به لیبی رفته بودم. لیبی اصلا شیعه ندارد و همه اهل سنت هستند. راننده ما هم که حدود سی روز با هم بودیم، سلفی بود. ولی با همدیگر نماز می خواندیم و به مساجد اهل سنت می رفتیم. این راننده سلفی مدام درخواست می کرد که بیا سر مُهر با هم بحث کنیم! من می گفتم چه لزومی دارد که ما با هم بحث کنیم. بحث را باید علما در مجامع علمی بحث کنند.
یک بار که در شهر طرابلس می خواستم نماز بخوانم، مهر نگذاشتم و به جای آن دستمال کاغذی گذاشتم که کمتر سوال ایجاد شود. مردم می آمدند سوال می کردند که شما چرا دست باز می خوانید یا چرا دستمال کاغذی می گذارید و … بعد یک نفر که از ظاهرش معلوم بود که از علمای آنهاست، جلو آمد و پرسید شما از مکتب قم نیستید؟! گفتم بله. متاسفانه شناخت از تشیع در آنجا خیلی کم است ولی محبت و ارادات آنها به اهل بیت «ع» بسیار زیاد بود. جریانات صوفی در لیبی حضور بسیار پررنگی دارند.
نظر عالم سلفی درباره ایران
پیش یک عالم سلفی که امام جمعه مسجد نور طرابلس بود، رفتیم. با اینکه سرش خیلی شلوغ بود ۵جلسه به ما وقت داد و ما در نمازجمعه او هم شرکت کردیم و حدود ۷ساعت مصاحبه از او گرفتیم. که این سوال را من در آخرین جلسه از او پرسیدم.
ضمنا همیشه او شبهاتی از ایران مطرح می کرد که برخی از آنها را پاسخ می دادیم و برخی را که نمی دانستیم می گفتیم نمی دانیم، این صداقت ما و هدایایی که از ایران برده بودیم روی او تاثیر گذاشته بود.
در جلسه آخر از او پرسیدم نظر شما نسبت به ایران چیست؟ گفت «نسبت به ایران یکسری شبهه دارم که باید برای من حل شود.» بعد رو به ما کرد و گفت «ولی می دانم شماها آدم های خوبی هستید!» این برای ما خیلی جای خوشحالی داشت که به عنوان نمادهای شیعه به آنجا رفتیم و توانستیم در دل آنها جا باز بکنیم. ای کاش مسئولین فرهنگی ما هم در آنجا قوی تر عمل می کردند. درست است که غرب و بعضی کشورهای عربی اجازه حضور پررنگ ما را در هیچ کشوری نمی دهند، اما باز هم ما برای همراه کردن افکار عمومی جهان اسلام، می توانستیم خیلی بهتر از این عمل کنیم. من خیلی متاسفم از اینکه می گویم ما خوب عمل نکردیم.