اختصاصی میثاق: هدف جایزه «تاثیر خلاقانه/ Creative Impact» قدردانی از فیلم سازانی است که مستندهایشان توجه ما را به مسائل مهم جلب میکنند. اما سوال این است که این فیلمها تا چه حد تاثیر گذارند؟
فیلمسازان همواره به ما میگویند فیلمها میتوانند دنیا را تغییر بدهند اما خب، این چیزی است که باید بگویند. این طوری میتوانند دستمزدهای عجیب و غریب خود، زندگی پوچ، جایزههای پرزرق و برق و سخنرانیهای مراسم اهدای جایزه را توجیه کنند. قطعا اگر «جیمز کامرون» هنگام پخش فیلم «تایتانیک»، میتواند به آمار و ارقام غرق شدن کشتی اقیانوس پیما بر اثر برخورد با کوه یخ اشاره کند و بگوید: «من پادشاه جهان هستم»، پس سخنرانیهای مراسم اسکار را شاید بتوان فراموش کرد. اما فراتر از تهدیدهای هالیوود و لذت فرار از واقعیتها، واقعا سینما چه تاثیری میتواند بر روی جهان واقعیت بگذارد؟
موسسان جایزه « تاثیر خلاقانه پوما/Puma Creative Impact» معتقدند سینما تاثیر بسیار زیادی میگذارد. هدف اعلام شده این جایزه این است: «تقدیر از فیلمهای مستندی که بیشترین و مهمترین تاثیر را بر جهان گذاشتهاند.» همانطور که «مورگان اسپرلاک» مستند ساز که یکی از اعضای هیئت داوران این جایزه است، میگوید: «قدرت واقعی در مستند است، و قدرت واقعی اصلا در فیلم است.» فیلمها فراتر از فرهنگ قرار میگیرند؛ فراتر از کشورها، و امروز، ارائه چیزی که بتواند گامی در جهت خلق آگاهی بردارد، ضرورت تام دارد.» همین اعتقاد مشترک است که باعث شد هیئت داورانی گرد هم آیند که متشکل است از: اعضای خانواده سلطنتی «ملکه نور» از اردن، مستند ساز معروف «مورگان اسپرلاک» و ستاره هالیوود «تندی نیوتون».
میتوان ادعا کرد فیلم معروف اسپرلاک بیشتر از هر فیلم اسکاری، دنیا را تغییر داده است. در سال ۲۰۰۴، فیلم «Super Size Me» بحث عمومی تغدیهای را همه جا مطرح کرد و از آن زمان تا حالا، بسیاری از روی آن اقتباس کردهاند، از جمله «جیمی الیور» و «میشل اوباما» و این مسئله همچنان ادامه دارد. شش هفته بعد ازاکران فیلم، رستورانهای زنجیرهای مک دونالد اعلام کرد که گزینه ی «ساندویچ بسیار بزرگ (super size)» را از منوی غذایی خود حذف کرده است.
شاید تبلیغات منفی مستند«McLibel»ساخته «کن لوچ» و «فرانی آرمسترانگ» قبل از فیلم بالا غول بزرگ فست فود را از پا در آورده بود. پس از آن، آرمسترانگ فیلم «the age of stupid» را ساخت که به مرحله پایانی جایزه «تاثیر خلاقانه» نیز راه یافت که باعث شد کارهایی برای کاهش کربن در هوا در ۴۶ کشور شروع شود و یک میلیون پوند برای مبارزه با مشکل آب و هوا جمع آوری شود. آرمسترانگ در این باره میگوید: «به محض اینکه فیلم را تمام کردیم، مخاطبان در اکران های اولیه همه یک سوال را پرسیدند، این که چه کاری از دست ما بر میآید. بنابراین با وجود اینکه از ابتدا تصور ما این بود که این فیلم کل سهم ما در کمک به مبارزه علیه فجایع آب و هوایی خواهد بود، اما بعد از پخش فیلم به این فکر کردیم که باید جوابی مشخص برای این سوال داشته باشیم».
جایزه پوما جدید است، اما این طور مستندهای موفق خیلی وقت است که ساخته میشوند. فیلم «ارول موریس» به نام «The Thin Blue Line»، که درسال ۱۹۸۸ ساخته شده، درباره مردی است که به اشتباه محاکمه و محکوم به مرگ شده است. متاسفانه این فیلم دنیا را تغییر نداد اما قطعا باعث تغییر زندگی آن مرد شد. «رندال آدامز»، که به اتهام قتل یک پلیس تگزاسی در ۱۹۷۶ زندانی شده بود با کمک مباحث قانع کننده موریس در سال ۱۹۹۰ از زندان آزاد شد.
از تاثیر سینمای داستان گو بر جهان واقعی بسیار شنیدهایم. میدانیم که فیلم حماسینژاد پرستانه «گریفیث» به نام «تولد یک ملت» کمک زیادی به احیای دوباره گروه ضد سیاهپوستان «کو کلاکس کلان» در جنوب آمریکا کرد. یک چهارم جمعیت بریتانیا فیلم «کتی به خانه برگرد» ساخته «کن لوچ» را، که اولین بار در سال ۱۹۶۶ نمایش داده شد، تماشا کردند و تعداد تلفنهایی که در نتیجه این فیلم به بیبی سی شد، سیستم ارتباطات بیبی سی را از کار انداخت. در نتیجه، پناهگاههای خیریه بیخانمانها شکل گرفت. با این حال، بزرگترین شاهد قدرت سینما، صحنهای از فیلم«It happened one night» بود که در آن شانههای «کلارک گیبل» دیده شد و همین فروش زیر پیراهن مردانه را به شدت کاهش داد.
مانند بیشتر مثال هایی که در آنها فیلمها دنیا را تغییر دادند، داستان زیرپیراهن کلارک گیبل بسیار افسانهای به نظر میرسد. حتی اگر آمار دقیق و قابل استنادی درباره فروش لباس زیر مردانه در دهه ۳۰ وجود داشت،که در واقع وجود ندارد، تنها یک منطق نادرست میتواند شما را به این نتیجه برساند که مرانگی ظاهر گیبل باعث این اتفاق بوده است. ذهنهای منطقی دلیل را بیشتر آغاز دوره «رکود بزرگ» میدانند. همچنین رستورانهای مک دونالد، مرگ ساندویچهای super size خود را به کاهش فروش نسبت دادهاند و هیچ مستندی را در آن دخیل ندانستهاند، و ساختن پناهگاه برای بیخانمانها مدتها قبل از پخش فیلم «کتی، به خانه برگرد» کن لوچ آغاز شده بود. (البته که فیلم حامیان تازهای را به صحنه وارد کرد.)
خوشبختانه جایزه «تاثیر خلاقانه» استاندارد قویتری برای اثبات میزان تاثیر فیلم نیاز دارد. «جس سرچ» مدیر عامل شرکای حاضر در این جایزه، از کانال چهار مستند انگلستان در این باره میگوید: «زمانی که فیلم سازان نام نویسی میکنند، ما از آنها خواستیم اطلاعات بسیار زیادی در اختیار ما قرار دهند. اینکار تا حدی شبیه پر کردن اظهار نامه مالیاتی بود.»
با این وجود، در برابر هر فیلمی که این جایزه به عنوان فیلمی تعیین میکند که تغییری را در جهان به وجود آورده است، صدها مستند کوچک وجود دارند که گرچه دارای همان ارزش هستند، اما به ندرت مخاطب جذب میکنند، چه برسد به اینکه تغییری طولانی مدت در جامعه ایجاد کنند. مخاطبان آخر هفتهای فیلمها، معمولا فیلمهای حادثهای را انتخاب میکنند که آنها را مجبور به تفکر نکند، نه فیلمهای مستند چالش بر انگیز درباره مشکلات سبد بافهای نیکاراگوئهای. و اگر گفته شود که در این فیلم حادثهای که مخاطب را به تفکر وا نمیدارد، «دانیل کریگ» بازی میکند، قطعا خواهیم دید که احتمالا تاثیر بیشتری در رفتار ما مثلا در حوزه خرید ماشین خواهد گذاشت.
هیئت داوران این جایزه، هنوز شاید به توانایی سینما در تغییر تاریخ تردید داشته باشند، اما بدون شک در تاثیر این صنعت در فروش محصولات بحثی ندارند. مثلا افزایش فروش آدامس «پی کی ریگلی»، در اثر پخش فیلم «ام/ M» ساخته «فریتز لنگ» ثابت میکند که چرا در سال گذشته حدود یک میلیارد و هشتصد میلیون دلار در بخش تبلیغات درون فیلمی هزینه شد. آشکارترین تاثیر سینما، قطعا بهبود اخلاقیات نبوده است، بلکه قانع کردن مردم و سوق دادن مخاطبان به سمت خرید چیزهایی بوده است که به آن نیاز نداشتهاند، فرقی هم نمیکند این چیزی که میخرند سیگار باشد یا نوعی ایدئولوژی سیاسی غلط. همانطور که یک طرفدار فیلم «پیروزی اراده» اثر «لنی رفنشتال» به شما اطمینان خواهد داد، شیطان همواره پیروز این میدان است و میتوانید ببینید که این فرد حتی آرشیو کاملی از این نوع فیلمها را خواهد داشت.
در سالهای اخیر، مستندهای تبلیغاتی (مبارزاتی) کارهای زیادی انجام دادهاند تا خود را از شر شهرتی رها کنند که ارزش و اعتبار کمی برایشان میآورد. فیلم «درون ابدیت(2010) » بررسی دقیقی از دفع زبالههای هستهای ارائه میدهد، که البته شبیه فیلمهای تخیلی بسیار ترسناک و سیاه نیز بوده است.
فیلم نامزد اسکاری «(2101)Inside Job» از صدای «مت دیمون» ستاره هالیوودی استفاده کرده و تصویر گستردهای از خطوط آسمانی داده است تا بتواند مخاطب را درباره مسئله مهم وامهای مسکن آگاه کند و این فیلم در نوع خود بسیار تاثیر گذار بوده است. در این بین، فیلمهای سینمایی همان قدر دغدغه اخلاقیات داشتهاند که فیلمهای تبلیغاتی مستند. فیلمهای پرفروشی که دغدغه مسائل اجتماعی را مطرح کردهاند، مانند فیلمی مربوط به صنعت نفت به نام «سیرانا(2005)/ Syriana» و فیلم «الماس خونین(۲۰۰۶)» و فیلم «(2011)Machine Gun Preacher» که موضوع سربازان کودک سودانی را به تصویر میکشد. این فیلمها به خوبی توانستهاند مضامین ناعدالتیهای دنیای معاصر را با استفاده از ابزار داستان گویی هالیوودی نشان بدهند.
چیزی که این فیلمها اغراقانه ادعایش را دارند، توانایی آنها در افزایش آگاهی مخاطبان است و در برخی موارد همین کافی است. زمانیکه فیلم «فیلادلفیا» در سال ۱۹۹۳ بر روی پردهها رفت، تصمیم سادهای بود تا «تام هنکس» را به صورت همجنس بازی به تصویر بکشد که به دلیل ابتلا به ایدز در حال مرگ است و این فیلم بیش از هر برنامه دولتی برای مقابله با ایدز و از بین بردن ترس عمومی مردم از این بیماری نقش داشت.
متاسفانه، برای فعالانی که بیشتر در خانه و پای کامپیوتر مینشینند و حرکتی واقعی از خود نشان نمیدهند، آگاهی از مشکل، با درگیر بودن با آن مشکل فرق دارد. اگر فیلمی مانند «Machine Gun Preacher»، نتواند انرژی کافی به مخاطبان خود بدهد، این احتمال توهین آمیز را بر میانگیزد که رنج انسانی چیزی نیست جز ژانر دیگری برای سرگرم کردن مردم. در جایی از فیلم «هتل رواندا» که فیلمی درباره نسل کشی در رواندا بود و درسال ۲۰۰۴ ساخته شده بود، شخصیتی ناامید و خسته میگوید: «اگر مردم این فیلم را ببینند، خواهند گفت: «خدای من، وحشتناک است» و بعد از آن باز به خوردن شام خود ادامه خواهند داد.»
«اورلاندو بگ ول»، فیلمساز برنده جایزه امی و کارگردان فیلم بنیاد نیویورکی JustFilms، که یکی از حامیان فیلم هایی با موضوعات اجتماعی است، میگوید که فیلم سازان امروزی آموختهاند چگونه وقفهای در شام مخاطب ایجاد کنند: «به نظر من فن آوری امروز به ما این اجازه را میدهد که نه تنها فیلمهایی بسازیم که بیشتر از قبل در اختیار و دسترس مخاطب قرار داشته باشد، بلکه، در عین حال، از آن لحظهای سود ببرد که مردم هنگام پایان فیلم بگویند: از دست من چه کاری بر میآید».
در حال حاضر چندین سازمان وجود دارند که تلاش میکنند بر روی همان لحظهای سرمایه گذاری کنند که افراد تمایل به کمک دارند و این کار از طریق ارتباط بین مستندهای تبلیغاتی با سازمانهای فعال در این زمینهها پی گرفته میشود. از جمله این سازمانها میتوان به «Good Screenings»، «Britdoc» و «Resist» اشاره کرد. اگر فیلم «کتی، به خانه برگرد» امروز اکران میشد، کسانی که در آن زمان به بیبی سی زنگ زدند، میتوانستند به وب سایتهایی ارجاع داده شوند که در آنجا کمکهای آنلاین خود را واریز کنند و درباره تظاهرات ضد دولتی بعدی اطلاعات کسب کنند.
شاید اگر تاثیر سینما را نمیتوان به آسانی ارزیابی کرد، این نشان دهنده شکست سینما در تغییر دنیا نیست، بلکه نشان دهنده راه های خطرناکی است که این سینما از آن استفاده میکند تا تاثیری بگذارد که لزوما هم تغییر دنیا را دنبال نمیکند، بلکه کاملا نامحسوس ذهن مردم را درباره دنیا تغییر میدهد. آرمسترانگ میگوید: «برای فیلم McLibel ، حدود ۲۵ میلیون بیننده داشتیم. برای Age of Stupid، منابع و حمایتهای بیشتری را جلب کرده بودیم، بنابراین انتظار داریم حدود ده برابر عدد بالا مخاطب داشته باشیم. اگر ۲۵۰ میلیون مخاطب داشته باشیم، خوب بعدش چه اتفاقی میافتد؟ ۲۵۰ میلیون انسان خشمگین، با انگیزه و الهام گرفته چه تاثیری میتواند بگذارند؟»
بعد از همه این ماجراها، اگر دنیا همچنان تغییری نکند، شاید نباید فیلمها را سرزنش کنیم. فیلمهای خوب مخاطب را تبدیل میکنند به فعالان اجتماعی، اما آیا این فیلمها جبران زمانی را میکنند که برای دیدن فیلمی چون «Transformers: Dark of the Moon»، هدر دادهایم، آنهم درست زمانی که باید بیرون میرفتیم و از آزادیهای مدنی خود دفاع میکردیم؟ احتمالا نه.
الن جونز
گاردین