نگاه آمریکا به جنگ، قوانین خاص خودش را دارد. همیشه دو طرف درگیر وجود دارند. اگر کشورخودمان درگیر باشد، بدون شک ما طرف خوب هستیم و وقتی دشمنانمان میمیرند،کاملا حقشان است. اما وقتی خوب به قضیه فکر میکنیم و اطلاعات بیشتری در اختیارمان قرار میگیرد، خط بین طرف خوب/ طرف بد را نمیتوان به این آسانی ها از هم تشخیص داد و این خط به طور مدام جابجا میشود.در حالی که چهار سال از حضور آمریکا در گرداب عراق میگذرد، تعدادی مستند ساخته شده اند که فاصله بین خط اول جنگ در خانه (آمریکا) و منطقه ی جنگی را به صفر رسانده اند. این فیلم ها نه تنها این مناقشه را تحت پوشش قرار میدهند بلکه تلفات انسانی جنگ را، هم برای کسانی که در جنگ حضور دارند و هم کسانی که خارج از آنند، به تصویر میکشند. فیلم «حقیقت اساسی: بعد از پایان قتل عام» ساخته ی پاتریشیا فوکراد؛ «عراق از هم پاشیده» ساخته ی جیمز لانگلی و «خون برادرمن» ساخته ی اندرو برندز، داستانهای جنگ را از چنان نقطه ی دیدی تعریف میکنند که کمتر کسی به آن توجه کرده است؛ مخصوصا رسانه ها اصلا به آن نزدیک نشده اند. نگاه این مستندها از نقطه نظر کسانی است که مورد حمله قرار گرفته اند و هم از لحاظ فیزیکی و هم از لحاظ روحی زخم خورده اند. کارگردان فیلم «حقیقت اساسی»، پاتریشیا فوکراد میگوید: «به دلیل این که همه ی ما فیلم های زیادی تماشا کرده ایم، همگی حس میکنیم که تعریفمان از جنگ درست است و میدانیم جنگ یعنی چه. در حقیقت، به نوعی هیجان وسنتی خاص در مورد جنگ رسیده ایم. اما حقیقت این است که ما هیچ ایده ای درباره ی جنگ نداریم». با وجود آن که فیلم او شامل صحنه هایی است که در عراق و از سربازان آمریکایی گرفته شده است، او همچنان معتقد است آنچه در فیلمش آورده تنها قطره ای است از دریا و تنها بخش کوچکی از تجربه ی آنها را به تصویر میکشد. او بیشتر مشتاق آن است ببیند وقتی این سربازان به خانه باز میگردند، چه اتفاقی برایشان میافتد.از آنجایی که هیچ جنگی در خانه (آمریکا) وجود ندارد، آمریکایی ها خیلی راحت میتوانند آنچه بر سر سربازانشان میآید را پنهان یا انکار کنند. فوکراد در ادامه میگوید: «ما به نشانه ی خداحاظی برای سربازهایمان دست تکان میدهیم، بعد شاهد صحنه هایی از بازگشتشان به خانه هستیم و هیچ تصویری از آنچه در این بین اتفاق میافتد نداریم». فیلم «حقیقت اساسی» که در پاییز آینده از طریق موسسهی فیلم فوکس فیچرز به نمایش در خواهد آمد، جزییاتی از زندگی از هم پاشیده و بیمارگونهی سربازان آمریکایی در اختیارمان میگذارد که دچار افسرگی و اختلالات روانی هستند که هنگام بازگشت از افغانستان و عراق با آن مواجه شده اند.یکی از مشاوران امنیت ملی آمریکا، آقای پل ریکهوفکه در این فیلم ظاهر میشود و آمارهای تکان دهنده ای در اختیار مخاطبان قرار میدهد: «بعد از حادثهی یازده سپتامبر بیش از یک میلیون نفر درصحنه جنگ عراق یا افغانستان حضور داشته اند. به طور تقریبی از هر چهار نفر، یک نفر با اختلال استرس پس از حادثه (PTSD) به آمریکا بازگشته است. نرخ بیکاری در بین سربازان از جنگ بازگشته دوبرابر میانگین ملی است. ما شاهد تلفات انسانی عظیمی هستیم. این مسئله فقط مربوط به امور خارجی کشور نیست، دارد تبدیل میشود به مسئله مهم داخلی». در حالی که فوکراد نگاهی میاندازد به پشت تصویر خوش آمدگویی های سرخوشانهی سربازان به وطن، فیلمسازانی همچون اندروبرندز و جیمز لانگلی پشت فیلمبرداری های استانداردی میروند که معمولا از تلویزیون پخش میشوند و موضوع عراق را پوشش میدهند: تظاهرات کنندگان عصبانی فریاد میزنند، کشیشان ریشو جمعیت را به شور میآورند، صدای ناله میآید، صدای گریه ی زنانی با لباسهای مشکی.هم لانگلی وهم برندز درباره ی پیچیدگی ومتفاوت بودن عراق بحثهایی را مطرح کرده بودند که به اندازه کافی به مردم منتقل نشده بود. برندز در این باره میگوید:«عراق دارای فرهنگ و تاریخ چند هزار ساله است». او در سال 2004، شش ماهی را در عراق گذرانده بود. او بدون آن که بداند داستانش قرار است درباره ی چه چیزی باشد به این سفر رفته بود و تنها انگیزه اش تعهدی بود که به خودش داشت و میخواست طبق آن تعهد از نزدیک شاهد همه چیز بوده و اتفاقات را به صورت دست اول مستند کند. او یک هفته با نیروهای آمریکایی پنهان شده بود و سپس بقیه ی سفر را با مترجمی در بغداد دوره افتاده بود و آزادانه به جستجوی تجربه های غیر نظامیان عراقی گشت. او میگوید: «من هرروز بیرون میرفتم وداستان تازه ای پیدا میکردم و هر روز، درحقیقت، با داستان تراژیک تازه ای مواجه بودم». تولید نهایی او دو فیلم بلند مستند بود به نام های «خون برادرم» و «وقتی عدنان به خانه بازمیگردد».فیلم «خون برادرم» اولین بار درفستیوال مستند آمستردام،IDFA در سال 2005 به نمایش در آمد وپخش اولیه اش در آمریکا در فستیوال فیلم تریبکا در سال 2006 اتفاق افتاد. فیلم در تاریخ سی ژوئن از طریق موسسه ی lifesize پخش سراسری داشت. در نهایت، این داستان بود که برندز را پیدا کرده بود: نیروهای آمریکایی، راعد را که محافظ داوطلب مسجدی در عراق بود، اشتباهی به جای یک شورشی دستگیر کرده و کشتند. دوستان راعد از برندز خواستند داستان راعد را برای همه بازگو کند. برندز خودش در این باره میگوید: «اوایل، من خیال میکردم این داستان تمام شده است، اما آنها مرا به سمت خانواده اش کشیدند؛ خیلی عجیب بود که من در روز سوم عزاداری پیدایم شده بود و داشتم فیلم میگرفتم. من ملاقاتی با برادر و مادر راعد داشتم و متوجه شدم که داستان واقعی در خانواده بود و هنوز هم ادامه داشت«. این فیلم برای مدت شش ماه این خانواده را دنبال میکند و در صحنه های دعواهای خانگی و عزاداری ورنج و عذاب این خانواده که با گذر زمان هیچ کم نمیشود حضور دارد. در واقع، موقعیت مالی آنها به دلیل مرگ راعد به شدت نزول میکند.لانگلی، دوسال و نیم در عراق زندگی میکند، درست خارج از «منطقه سبز». او در محله ای در نزدیکی یکی از قدیمی ترین دانشگاه های دنیا ساکن میشود. با وجود آن که لانگلی در اوایل کار، تصمیم داشت پنهانی کار کند، اما تسلیم نشد و از نظرش آسانتر آن بود که خودش مواد و مصالح کارش را جور کند، و فقط از یک مترجم کمک بگیرد. پنهان شدن به همراه نیروهای آمریکایی به این معنا بود که باید قوانین فیلم های جنگی را رعایت کند. خودش در این باره میگوید: «من غالب ذهنی متفاوتی داشتم؛ در یک منطقه ی جنگی بودم اما فیلم جنگی نمیساختم».او همچنین میگوید: «مردم این عقیده را با خود حمل میکنند که در جنگ، اول یک طرف آمریکایی وجود دارد و سپس یک طرف عراقی. در صورتی که اصلا بحث طرف های درگیر نیست. این یک وضعیت است و مردم کم یا زیاد فقط در رنج و عذابند و البته اشغال کننده ها نیز در رنجند». در این فیلم که با دوربین پاناسونیک فیلم برداری شده است، روزمرگی خسته کننده ی زندگی هر روزه ی مردم به نمایش گذاشته شده: بچه ها در مدرسه اند، مردها سرکارو فروشنده ها در بازار شهر. نیروهای آمریکایی وتانک ها در پشت تصویر وجود دارند. «اشغال همین جاست. یا به نفع مردم بوده است یا به ضررشان، هرچه که باشد، مرکز زندگی آنها را به خود اختصاص نداده است.میتوانند درگیرآن باشند یا کلا فراموشش کنند». فیلم «عراق از هم پاشیده» به سه قسمت تقسیم شده است تا نشان بدهد چطور نگاه آمریکایی ها به عراقی ها شرطی شده است. آمریکایی ها، عراقی ها را تنها به صورت سه بخش شیعه، سنی و کرد میبینند. واقعیت اما چیز دیگری است. اولین بخش فیلم، داستان پسر یازده ساله ی بغدادی را روایت میکند که در یک تعمیرگاه ماشین کار میکند؛ میبینیم که اشغال عراق چه تاثیری بر روی زندگی محرومانه ی او گذاشته است. در بخش بعدی فیلم که «جنوب صدر» نام دارد، لانگلی قدرت گرفتن گروه مذهبی شیعی را نشان میدهد که از درون شهر مقدس نجف ظهور کرده اند.در آوریل 2004، با محاصرهی فلوجه و افشاگری های زندان ابوغریب، وضعیت امنیتی در عراق تغییر چشمگیری پیدا کرد. دیگر امکان نداشت غربی ها بتوانند آزادانه در اطراف بچرخند. در سپتامبر 2004 بود که لانگلی به شمال عراق رفت. در آنجا، قسمت بعدی فیلمش به نام «بهار کردی» را فیلمبرداری کرد، که تصویری است از اجتماع کشاورزانی که در شرایطی نسبتا صلح آمیززندگی میکنند. تاکید او در این فیلم ارائهی یک داستان کاملا شخصی از ارتباطات نسل ها با هم بود.این فیلم که به طرز شاعرانه ای و با تاکید بر روی تصویرپردازی بصری فیلم برداری شده است، جایزه های زیادی را در فستیوال ساندنس برای لانگلی به ارمغان آورده است از جمله جایزهی بهترین کارگردانی وفیلمبرداری مستند، و اولین جایزهی تدوین مستند. این فیلم همچنین جایزه ی ویژه ی هیات داوران را درفستیوال فول فریم نیز از آن خود کرد. طراحی لایه به لایه و پیچیدهی صدا، جو خاصی به فیلم القا میکند و حالتی را ایجاد میکند که باعث حرکت فیلم به سمت جلو میشود.اگرچه لانگلی توانست کار تولید این فیلم را بدون هیچ آسیب فیزیکی به پایان برساند اما میگوید که وضعیت امنیتی عراق خیلی بدتر شده است و کار دیگر به آن آسانی ها هم نیست. از آنجاییکه عراقی های بیشتر و بیشتری درگیر هستند و تحت تاثیر این جنگ قرار میگیرند، نوعی در هم فرورفتگی در اجتماع شکل میگیرد که پدیده ی خوبی نیست. لانگلی چیزی در مورد فرهنگ عراقی میگوید که طبق آن، اگر برادر کسی کشته میشود، فقط آن شخص درگیر نیست، بلکه کل خانواده باید انتقام خونش را بگیرند، به نوعی تمام خاندان باید دست به دست هم بدهند و انتقامش را بگیرند. فیلم «خون برادر من» بسیار عالی، تاثیر موجدار مرگ شخصی را به تصویر میکشد. برادر راعد برای انتقام و نابودی آمریکایی ها قدم بر میدارد. اما آنچه برندز بعد از تعقیب آمریکایی ها و عراقی ها در شهر صدر به آن میرسد این است که جنگ باعث شده بود پسران جوان در خیابان به روی هم اسلحه بکشند. برندز در این باره میگوید: «باورم نمیشد و تنها فکری که به ذهنم میآمد این بود که اگر آنها با هم دور میزی بنشینند و آن فاصله را کم کنند، قطعا این جنگ لعنتی نمیتواند ادامه پیدا کند». بخشی از انگیزهی او برای ساختن این دو مستند همین بود که بتواند کاری کند تا این فاصله بین آمریکایی ها و مردم عراق کم شود و جنگ متوقف شود «اما این چیزیست که مردم اینجا اصلا نمیخواهند به آن فکر کنند». در صحنه ی مبارزه ی خانگی در آمریکا، فیلم « حقیقت اساسی» تلاش میکند واقعیت جنگ و شکستهای روحی سربازان به خانه بازگشته را به تصویر بکشد، واقعیتی که بیشتر مردم از آن غافلند یا از آن اجتناب میکنند. فوکلرد در این باره میگوید: «من سعی کردم نشان بدهم بعضی از آدم ها چقدر تحت تاثیر این جنگ از هم پاشیده اند و وقتی از محیط یا وضعیتی به خانه برمیگردند در حالیکه شاهد اتفاقات و صحنه هایی بوده اند که هرگز در ذهنشان هم نمیگنجید و باورشان نمیشد اصلا انجام چنان کارهایی برای کسی ممکن باشد، قلبشان به گونه ای میشکند و روحشان طوری آسیب میبیند که ما هرگز نمیتوانیم درکش کنیم چون هرگز تجربه اش نکرده ایم و آنها قرار است بقیه عمرشان را با این تجربه ها بگذرانند. نباید به سادگی گذشت ازکاری که ما با آدمها میکنیم وقتی از آنها میخواهیم بروند و آدم بکشند؛ اگر برای زندگی انسان اهمیتی قاثل هستیم باید متوجه کاری باشیم که میکنیم». این کارگردان، اخیرا قراردادی با شرکت فیلم سازی فوکس فیچرز بسته است تا فیلمش را توزیع کند. ظاهرا در جنگ عراق شاهد الگوی قدیمی و کلیشه ی نبرد و درگیری نیستیم. در این جنگ، دشمن دسته بندی شده و شیطانی وجود ندارد و این فیلم ها ذات ابهام برانگیز و پیچیده ی جنگ را به تصویر میکشند. دلایل سیاسی پشت این جنگ اصلا در خیابانها و محله های عراق توجیهی ندارد و دیده نمیشود. سربازانی که از این جنگ باز میگردند، سخت میتوانند با این خیانتی که حس میکنند در حقشان شده، زندگی کنند. با این حال، بر خلاف تمام آنهایی که مستقیما تحت تاثیر این جنگ قرار گرفته اند، مخاطب بعد از تماشای این فیلم ها، متوجه بیهودگی این جنگ، پیچیدگی دلایل و هزینه ی انسانی وحشتناکی که این جنگ به بار آورده است میشود، اما در نهایت به بستر پر از صلح خانه اش باز میگردد. ظاهرا نه سربازان آمریکایی و نه عراقی ها حتی امیدی به تغییر ندارند. یک ناشناس/ اگوست 2006 |