خلاصه خبر :   اول اکتبر در لیک‌ساید تیئتر در اوکلند، مصاحبه ای جدید پخش می‌شود که در آن اورلاندو باگول، مدیر بخش مستند دانشگاه برکلی با استنلی نلسون کارگردان فیلم (the Black Panthers)گفتگو کرده است.
تاریخ : 10/04/1395      ساعت: 12:51
منبع خبر: مدیر سیستم                
متن خبر
اول اکتبر در لیک‌ساید تیئتر در اوکلند، مصاحبه ای جدید پخش می‌شود که در آن اورلاندو باگول، مدیر بخش مستند دانشگاه برکلی با استنلی نلسون کارگردان فیلم ((the Black Panthers گفتگو کرده است.

مستند جدید استنلی نلسون که در پشت صحنه‌ی کشوری اتفاق می‌افتد که هنوز چالش های تساوی نژادی دهه ی شصت در آن برقرار است، فیلمی است تاریخی درباره ی گروه یا حزب the Black Panthers (یوزپلنگان سیاه) که البته به نظر می‌رسد بسیار معاصرتر و جدید تر از چیزی است که انتظار می‌رود. «بلک پنترها: پیشقراولان انقلاب» روایت ظهور جنبش یوزپلنگان سیاه است در پاسخ به خشونت پلیس علیه سیاهان آمریکایی در اوکلند. این فیلم در حقیقت افکار کسی را به نمایش می‌گذارد که یکی از شخصیتهای اصلی این جنبش است. همچنین در این فیلم شاهد عکس العمل یا تلافی جویی FBI در مقابل گروهی جوان جویای تغییر هستیم.

نلسون داستانش را بسیار صمیمانه بیان می‌کند و برای اینکار از ویدئوها و عکسهای کمیاب آرشیو شده ای استفاده می‌کند که هم شامل فیلمهایی می‌شود که FBI از آن زمان گرفته است و هم از زبان مردمی‌ که در آن برهه‌ی تاریخی حضور داشتند، از جمله اعضای سابق این گروه، پلیس ها و دیگران. علاوه بر تاکید بر ظهور این جنبش در مقابل شرایط اجتماعی-فرهنگی آن زمان، این فیلم به طرز قدرتمندی اهمیت این گروه در ابعاد گسترده‌ی فرهنگی کل آمریکا و هویت سیاهان آمریکایی را به تصویر می‌کشد. این جنبش با نگاه خاص، سبک و دیدگاه متفاوتشان درباره ی تغییر، گفتمان موجود و فرهنگ سازماندهی اجتماعی را در مبارزه با بی عدالتی نژادی در آمریکا تغییر دادند.

در مصاحبه ای تلفنی با آقای نلسون درباره ی انگیزه های شخصی و حرفه ای او برای ساخت این فیلم، فرایند خلاقانه و انتخابهای او و ارتباط این فیلم با مخاطب امروزی که درست درگیر همان بی عدالتی نژادی است صحبت کردیم.



چرا تصمیم گرفتید داستان یوزپلنگان سیاه را روایت کنید؟

من به عنوان فیلمساز به نظرم رسید که داستان این جنبش با تمام جنبه هایش هرگز مطرح نشد. زمانیکه این گروه آغاز به فعالیت کرد، من پانزده سالم بود و یادم هست آنها چقدر روی نسل ما تاثیر گذاشتند. اعضای این گروه جوان بودند و تفاوتهای زیادی با دیگر جنبش های حقوق بشری داشتند که اکثرا پایه مذهبی داشت. این گروه اصلا بر پایه ی مذهب بنا نهاده نشده بود.

داستان آنها داستانی درباره ی شرایط اجتماعی-فرهنگی آمریکای آن زمان است. آیا از نظر شما وجود این گروه در چنان بستری لازم بود؟ داستان این افراد بیانگر چه واقعیتی درباره ی جنبش هایی است که برای ایجاد تغییر، حفظ آن و خلق تغییرات طولانی مدت به وجود آمده اند؟ به نظر شما باارزشترین و الهام بخش ترین درون مایه ی آنها چیست؟

ظهور و فعالیت جنبش یوزپلنگان سیاه قطعا لازم بوده است، آنها درباره چیزهایی حرف می‌زدند که دغدغه های ما در شمال کشور محسوب می‌شد، مثل خشونت پلیس و مسایل دیگری که برروی اجتماع ما تاثیر گذاشته بود. ما به اینطور گروههای مسلح نیازداشتیم تا بتوانیم جنبش و حرکت خود را پیش ببریم و این گروه امکانات اینکار را برای همه فراهم کردند. رویکرد آنها برای مردم بسیار متفاوت و جذاب بود بنابراین مردم متوجه شدند راههای دیگری برای پیش بردن اهدافشان وجود دارد و حداقل کاری که باید کرد این است که بدانیم می‌توان درباره ی تساوی و عدالت انسانی به طرق دیگر نیز به بحث بنشینیم.

پشت صحنه ی این گروه به ما می‌گوید که آنها از درون جنبش های حقوق شهروندی و عدم خشونت بیرون آمدند و در نهایت به لحظه ی بزرگی رسیدند که در آن از «قدرت سیاهان» سخن به میان آمد. آنها احتمالا در سال 62 و 64 آغاز به کار نکردند. مسئله این بود که گروههای حمایت از حقوق شهروندی در واقع، چندان در شمال کشور جایگاهی پیدا نکرده بودند و اگر گروهی بود، اکثرا خاستگاه مذهبی داشت. رویکرد کلی گروههای سنتی حمایت از حقوق شهروندی این بود: «به شما نشان خواهیم داد که ما از همه ی کسانی که کتکمان می‌زنند انسان تر هستیم». در نتیجه، این تمایل وجود داشت که مردمی را در این جنبش ها می‌دیدیم که کت و شلوار و لباس رسمی می‌پوشیدند و رفتاری شهری داشتند. اعضای گروه یوزپلنگان سیاه، محالف این ایده بودند. حرف آنها این بود : «ما مجبور نیستیم لباس بهتری بپوشیم تا ثابت کنیم که انسان هستیم. درخواست ما این است که شما در هر شرایطی به عنوان انسان با ما رفتار کنید و ما را انسان ببینید. ما خواهان تغییر هستیم و آنرا به دست خواهیم آورد».

مسئله ی بزرگی که مطرح بود این بود که این گروه را افراد جوان هدایت می‌کردند. خیلی از مردم نمی‌دانند که این افراد در دوران نوجوانی یا اوایل بیست سالگی بودند که این گروه را شکل دادند. آنها جنبشی را به راه انداختند که هنوز بعد از پنجاه سال داریم از آن حرف می‌زنیم. به نظر من تنها مشکل این بود که این گروه نتوانست به خوبی متوجه نیروهایی باشد که به مخالفت با آنها پرداختند. آنها گستره ی قدرت و توان حمله ی FBI را درک نکردند. البته از نظر من آنها به نوعی در گفتمان اولیه ی خودشان گیر افتادند، مثلا حمل اسلحه که البته این چیزی بود که به خاطرش معروف شدند. دور شدن از این گفتمان اولیه برایشان سخت بود. درس مهمی که باید گرفت این است که باید بدانیم کلمات و تصاویری که ارائه می‌دهید تعبیر یا معنای واقعی با خود به همراه خواهند آود.



در فیلم «پیشقراولان انقلاب» چه چیز تازه ای وجود دارد که مخاطب از دیدنش شگفت زده و متعجب خواهد شد؟ یا چیز جدیدی که فیلم امیدوار است برای مخاطبش به ارمغان بیاورد؟

جدای از این واقعیت که اعضای این گروه بسیار جوان و کم سن و سال بودند، یکی از چیزهایی که شاید تعجب همه را برانگیزد این است که چقدر زود این گروه پیشرفت کرد و به موفقیتهایی دست یافت و توانست توجه همه ی رسانه ها را به خود جلب کند، ماجرای آنها در واقع به نوعی مانند آتشی برافروخته شد. همچنین به نظر من کارهایی که ژنرال ادگار هوور و FBI انجام داد تا آنها را به زانو دربیاورد، تمام آن کارهای کثیفی که انجام دادند مانند جاسوسی کردن، فریبهای کثیف، برآشفتن همسران علیه همدیگر، و هم گروهی ها علیه هم. هیچ کس واقعا متوجه نشد که چه اتفاقی افتاد. من نیز وقتی کار را شروع کردم متوجه عمق قضیه نشدم و نفهمیدم که همه ی این چیزها ثبت و آرشیو شده است. اینکه توانستیم از فیلمهای FBI استفاده کنیم واقعا اتفاق مهمی بود و کمک فوق العاده ای به داستان ما کرد.

فیلمهای FBI همه چیز را ضبط کرده بودند. ما با کمک بسیاری از کارشناسانی که با FBI و دیگران کار کرده بودند توانستیم قطعات مختلف را کنار هم بچینیم و به فیلمها دسترسی پیدا کنیم. بعضی از این کارشناسان داشتند روی داستانهایی درباره ی جی ادگار هوور و یا همان یوزپلنگان سیاه کار می‌کردند در نتیجه ما را از وجود چنین فیلمهایی خبردار کردند. در واقع این کارشناسان درباره این فیلمها و مدارک آرشیو FBI به ما اطلاعات دادند. برخی از این مدارک را از خود اعضای این جنبش به دست آوردیم که خودشان از FBI تحقیقاتی کرده بودند زیرا اصلا نمی‌فهمیدند درآن زمان چه اتفاقی برایشان افتاد.

فرایند خلاقانه ی شما در این پروژه به چه شکل بود؟ آیا بر پایه ی تحقیقات اکتشافی داستانی را طراحی کردید و خلاء های آن را با فیلمهای خودتان پر کردید یا اول مدارک آرشیو شده را پیدا کردید و با سوژه ها مصاحبه کردید؟ چطور توانستید به راویان اصلی فیلمتان، یعنی اعضای سابق جنبش یوزپلنگان سیاه دسترسی پیدا کنید؟

چهار سال طول کشید تا پول کافی برای این فیلم جمع آوری کنیم. یک طرح اولیه چند صفحه ای با ایده ی اصلی فیلم نوشتیم. همانطور که کارمان را پیش می‌بردیم چیزهای بیشتری درباره ی اتفاقات بزرگی نوشتیم که باید پوشش می‌دادیم و سپس داستان اصلی را نوشتیم. فرایند مداوم و خلاقانه ای بود که هر روز پیشرفت می‌کرد و هر داستان کارمان را بیشتر پیش می‌برد. مثلا ما واقعا می‌خواستیم کشف کنیم چطور می‌توانیم از یک پلیس فیلم بگیریم که در حقیقت نماینده ی همه ی پلیسها باشد. می‌خواستیم با نشان دادن مرگ بابی هاتن مسئله ی بزرگتری را ارائه بدهیم. در مورد دسترسی مان به مدارک باید بگویم که مجبور بودیم صحبتهای زیادی رد و بدل کنیم و توضیح بدهیم که می‌خواهیم چه کاری انجام بدهیم و اصلا کی هستیم. ما با انجمن قبلی این گروه ملاقات هایی داشتیم. آنها اول درشهر فیلی سکونت داشتند، ما به آنجا می‌رفتیم و آنها را متقاعد می‌کردیم که مثلا این گروه چقدر در زندگی خود ما نقش داشته اند و اینکه چقدر مشتاقیم داستان آنها را به طرز متفاوتی تعریف کنیم و به نمایش در بیاوریم.

چرا تصمیم گرفتید این فیلم را بدون روایت و حضور راوی بسازید؟

روایت قطعا می‌تواند جایگاه خاصی در یک فیلم داشته باشد مخصوصا اگر نویسنده ی خوبی در اختیار داشته باشید و نقطه نظر خاصی مدنظرتان باشد. اگر بتوانید فیلمی را بدون روایت بسازید، در آن زمان است که مخاطب ارتباط متفاوت تری با کار برقرار می‌کند و این ارتباط بیشتر حالت شهودی پیدا می‌کند زیرا صدای خدایی در فیلم وجود ندارد. از نظر ما، به اندازه کافی آدم در فیلم بود که داستان را تعریف کند، اعضای جنبش، نیروهای پلیس، و ماموران FBI.

کمی درباره ی نتایجی بگویید که این فیلم در برداشته است؟ امیدوارید این فیلم چه تاثیری برروی مخاطب و به طور کلی بر روی فرهنگ بگذارد؟ 

ما امیدواریم که نسل جوان این فیلم را ببیند. همچنین این احتمال وجود دارد که افرادی که خودشان در آن زمانها حضور داشتند و واقعا حمایتمان کرده اند نیز مخاطب این فیلم باشند. یکی از کارهایی که ما در ماه دسامبر انجام دادیم این بود که یک نسخه کات نشده از این فیلم را به موسسه ی فورد نشان دادیم و از فعالان و سازمانها دعوت کردیم تا فیلم را ببینند و درباره اش به بحث بنشینند. اینها اولین مخاطبان ما بودند و ما واقعا می‌خواستیم نظرشان را بدانیم. نظراتشان به طرز خوبی شگفت زده مان کرد زیرا گفتند این فیلم می‌تواند کمک بزرگی به نسل جوان بکند تا تاریخ این جنبش و اهمیت سازماندهی را بهتر درک کنند. ما همچنین داریم برنامه ریزی می‌کنیم تا فیلم را در شهرهای زیادی در سرتاسر آمریکا به نمایش در بیاوریم و امیدواریم با گروههای مختلفی کار کنیم که تا الان با آنها در تماس بوده ایم. یکی از دلایلی که ما اصلا سراغ ساختن چنین فیلمهایی می‌رویم این است که مردم و گروههای مختلف از آنها در کارهای خود استفاده کنند.



برخی به زمان ساخت این فیلم اشاره کرده اند که تقریبا مصادف است با قضیه ی فرگوسن و شعارهایی همچون «زندگی سیاهان اهمیت دارد». اخیرا هم حادثه ی چارلزستون را شاهد بودیم. اینها حالا درون مایه جنبش یوزپلنگان سیاه را بهتر نمایان می‌کند. نظر خود شما در این باره چیست؟

ارتباط این فیلم با حوادثی که اخیرا در کشور اتفاق افتاده می‌تواند همیشه پیش بیاید. جنبش یوزپلنگان سیاه پنجاه سال پیش به عنوان جنبشی بر علیه خشونت پلیس شکل گرفت که در آن روزها شاهدش بودیم مخصوصا در اوکلند. یکی از دلایلی که باعث شد این جنبش خیلی سریع رشد کند این بود که جوانان سیاهپوست آفریقایی می‌گفتند: «برای ما هم همینطور است. همین اتفاقها برای همه ی ما در سراسر کشور اتفاق می‌افتد». جنبش یوزپلنگان سیاه به عنوان پاسخی در مقابل این اتفاقات شکل گرفت و بسیار سریع پیشرفت کرد و محبوب شد. 

شباهت های آشکاری بین آن اتفاقات و آنچه امروزه شاهدش هستیم وجود دارد. واقعا غم انگیز است که می‌بینیم چقدر تغییرات کم بوده است. آیا شرایط واقعا بدتر از پنجاه سال پیش است؟ درسهایی برای نسل جوان امروزی وجود دارد که می‌خواهند جنبش هایی را در سرتاسر کشور شکل بدهند. جای امیدواری است که بدانیم یکی از چیزهایی که در این فجایع اتفاق می‌افتد ظهور و رشد جنبش های فعالانه است. پس گروه یوزپلنگان سیاه باید مانند الگویی باشد برای آنهایی که می‌خواهند سازمانی را شکل بدهند، این گروه باید درسهایی بدهد درباره ی اینکه چطورسازماندهی کنیم و چطور از رسانه به نفع خودمان استفاده کنیم و اجازه ندهیم رسانه ها از ما سوء استفاده کنند و اینکه بدانیم اگر جنبشی را راه می‌اندازیم قطعا نیروهای مخالفی در برابرمان خواهیم داشت که برای متوقف کردنمان دست به هر کاری خواهند زد. درسهای فرهنگی زیادی می‌توان از پنجاه سال پیش گرفت.

من چندسالی با تهیه کننده ی تلویزیونی به نام نورمن لیر کار کردم. در بخشی از خاطرات او آمده است که اعضای جنبش یوزپلنگان سیاه در دهه ی هفتاد به دفتر او رفته بودند و ملاقاتی با او داشتند. آنها درباره ی تصویری که نورمن در سریال تلویزیونی اش (Good Times) از سیاهان ارائه می‌داد بحث کردند. نورمن بعد از آن بحثها، سریال «خانواده جفرسون» را ساخت که تصویر کاملا متفاوتی از سیاهان نشان می‌داد. البته این مسئله در فیلم شما اصلا نیامده است اما همین خاطره نشان می‌دهد که اعضای این جنبش چقدر در عرصه ی فرهنگی درگیر بودند و از قدرت و نفوذشان استفاده می‌کردند تا علیه بازتابهای تلویزیون آن زمان از سیاهان مبارزه کنند. آیا فکر می‌کنید مردم از این چیزها خبر دارند؟

مسئله مهم این بود که در فیلم درباره ی وجهه ی سیاهان و تغیرات فرهنگی که آنها ایجاد کردند صحبت شود. موسیقی هیپ هاپ بدون این گروه اصلا به وجود نمی‌آمد. بازتاب رویکرد این گروه امروز دیگر کاملا آشکار است. این اولین بار بود که می‌دیدیم سیاهان سرشان را بالا می‌گیرند، یعنی به نوعی رویکرد شهری رسیده اند که امروزه در فرهنگ آمریکا به اصل مهمی تبدیل شده است. می‌توان این بحث را مطرح کرد که این رویکرد با جنبش یوزپلنگان سیاه آغاز شد و آن زمان اولین بارهایی بود که چنین چیزی را در فرهنگ و رسانه مان می‌دیدیم.

اعضای این جنبش بخشی از رسانه بودند. آنها شخصیتهای ترسناک شیطانی نبودند که در تاریخ درباره شان می‌خوانیم. در این فیلم، ما درباره ی جین فوندا و دیگر حامیان این جنبش حرف می‌زنیم، همچنین می‌بینیم که جان لنون چگونه آنها را در یک برنامه ی تلویزیونی به همه معرفی می‌کند. می‌بینیم که سفید پوستان امضاهایی را در حمایت از آنها جمع آوری می‌کنند. ما در فیلم سعیمان بر آن بود نشان دهیم اعضای این گروه چقدر در فرهنگ آن دوره تاثیرگزار بودند.



فیلمهای شما همیشه در کانال PBS به نمایش در می‌آیند. آیا این انتخاب به دلیل دسترسی به رسانه ی عمومی بهتری است؟

شبکه  PBS گسترده ترین مخاطب ممکن را در اختیار دارد. هر کسی که تلویزیون دارد، از هر نوعی، به این کانال دسترسی دارد و خب، این مسئله ی مهمی است. این کانال واقعا می‌خواهد مخاطب را درگیر کند. شبکه های دیگر نیز می‌توانند بیل بوردی تبلیغاتی به شما اختصاص بدهند یا نامتان را برروی اتوبوسهای تبلیغاتی بزنند، اما شما را وارد اجتماعی متشکل از مردم صد شهر نمی‌کنند. برای من خیلی مهم است که به عنوان فیلمساز از این فرصت استفاده کنم. برای من مخاطب کلیدی ترین مسئله است.

در حالی که موسسات خبرنگاری در آمریکا همچنان دنبال مدلهای تجاری در عصر دیجیتال می‌گردند، می‌بینیم که اخیرا صحبتهای زیادی درباره ی مستندهایی می‌شود که خلاءهای خبرنگاری را پر می‌کنند و سوالاتی درباره ی فرایند داستان گویی، صدای تدوینگرانه و چیزهایی از این قبیل مطرح می‌شود. آیا شما فیلمتان را مربوط به حوزه خبرنگاری می‌دانید؟

سوال جالبی است. از بعضی جهات، هیچ ربطی به هم ندارند. همه ی فیلمها شبیه این فیلم یوزپلنگان سیاه نیستند و من واقعا فیلمهایی را که جنبه ی خبرنگاری زیادی ندارند می‌پرستم. حداقلش این است که کاری که من دارم تلاش می‌کنم انجام بدهم به نوعی سرگرم کردن مردم است. اگر آنها سرگرم نشوند، فیلم را تماشا نخواهند کرد. بنابراین برای من هم، آن وحدت خبرنگارانه مهم است. قطعا من نمی‌خواهم مردم را مجبور کنم درباره ی بخشهای مختلف فیلمم به مجادله بپردازند. اما در عین حال، فیملهایی را که در حوزه مستند، این دیوار بین خبرنگاری و داستان سرایی را می‌شکنند می‌ستایم.

منبع:  documentary.org/ September 1, 2015

كليه حقوق اين اثر متعلق بهhttp://www.Misagh.netميباشد.
هرگونه تقليد و نقل مطالب بدون ذكر منبع ممنوع می باشد.