خلاصه خبر :   تقریبا 19000 سرباز زن آمریکایی در سال 2011 در ارتش آمریکا مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بودند و تعداد نامعلومی نیز توسط همسران یا دوستان خود در همان ارتش به قتل رسیدند.
تاریخ : 14/05/1393      ساعت: 17:45
منبع خبر: مدیر سیستم                
متن خبر
سیستم سیاسی مان کاملا مردانه، پارانویایی، جنگ طلبانه، رمز آلود، آزمندانه، خصومت آمیز و خشن شده است که درست شبیه مردی است که همسرش را کتک می زند.

این صحنه را تصور کنید: مردی با بدنی پر از خالکوبی به اتاق خوابی وارد می شود. با دشمنی مواجه می شود. دستوراتی را فریاد می زند. آن دشمن را به روی صندلی پرت می کند. سپس به سمت دیوار. خودش را در وسط اتاق می گذارد، پاهایش را باز می کند، دستانش را مشت می کند، ماهیچه هایش تنگ می شود، چهره اش از عصبانیت برافروخته است. رگهای گردنش بر اثر فشار بیرون زده اند. دشمن را تا اتاق بعدی تعقیب می کند، درست هنگام فرار با حرکتی سریع دشمن را به چنگ می گیرد. دستورات بیشتری می دهد: دشمنش یا باید با او به زیرزمینی تاریک برود تا با هم کمی "حرف خصوصی" بزنند، یا اینکه همانجا کتک بخورد. سپس، انگشتانش را دور گردن دشمن می اندازد و شروع به خفه کردن او می کند.
 

نه، این مهاجم سرباز آمریکایی نیست که در حمله ای شبانه به روستایی در افغانستان یورش می برد، دشمن، هم یک خانه دار ناشناس افغانی نیست. این جنگجوی مبارز مردی است به نام شین، در ایالت اوهایو. او در حال انجام کاری است که به نظر مردان بسیاری، کار هیجان انگیزی می آید: او دارد سعی می کند به دختری که با او زندگی می کند، درس بدهد آن هم با این دوز بالای خشونت که ما با تقلیل بی خطری آنرا "خشونت خانگی" می نامیم.

خیلی راحت و بر پایه ی چند واقعیت می شود فهمید که شین یک قاتل حرفه ایست. چه دلیل دیگری دارد که مردی 31 ساله با این خشونت به سمت دختری 19 ساله که دو فرزند دو و چهارساله  نیز دارد، آنطور توجه افراطی بکند؟ و اصلا  از این دختر آسیب پذیرتر چه کسی را می تواند پیدا کند. نام این دختر مگی است؛ دختر جوان رها شده ای که نوجوانی بیش نیست، و دوسال است به تنهایی کودکان خود را بزرگ می کند و این درحالی ست که همسرش برای جنگ به افغانستان رفته است. آن جنگ خانواده ها را از هم پاشیده، برای مگی هیچ حمایت مالی باقی نگذاشته و او را تنهاتر از همیشه به حال خود رها کرده است.
 

اما شین همانطوری که به مگی حمله کرد، می توانست به عنوان یک سرباز و در جستجو برای چند طالبان خطرناک- واقعی یا تخیلی- به غیر نظامیان افغانی حمله کرده و آنها را تا حد مرگ بترساند. طبق چیزهایی که می دانیم، همسر دورافتاده ی مگی نیز احتمالا درست به همین شکل عمل می کند و وارد اتاق نشیمن افغانی ها می شود تا کاری را انجام دهد که نه تنها برایش پول می گیرد بلکه عزت و افتخار نیز به دست می آورد. رفتار اولیه ی این دو کاملا شبیه هم هستند. نوعی نمایش تکان دهنده ی نیروی برتر. تاکتیک: شوک و وحشت برانگیختن. هدف: کنترل رفتار و زندگی هدف معلوم. رویکرد: نوعی حس قدرت و حق طلبی در مسئله ی تعیین سرنوشت یک موجود زیر دست. نقطه ی تاریک: ترس و خشم عمیق یک بازنده ی هراسان که خود بدبختش را به دیگران تحمیل کرده است.
 

همانطور که حس قدرت طلبی آمریکایی  بر برتری آمریکا بر همه ی کشورها و فرهنگهای روی زمین و حتی بر تمام قوانینی که روابط بین المللی را کنترل می کنند تاکید می ورزد، حس تنفر از زن نیز ظاهرا اینروزها در تمام حوادث مهم آمریکا از کمپهای نظامی گرفته تا مراسم اسکار تا حمله و هجوم سیاسی بر حق اساسی زن در به دست گرفتن کنترل بدن خود، همه و همه حتی  به آدمهای رقت انگیزی همچون شین، نیز این اطمینان را می دهند که آنها همواره نوعی برتری ذاتی نسبت به "چیزی" دارند که آن چیز از هر جهت قبیح  محسوب می شود.

از یازده سپتامبر به بعد، نظامی گری های دوباره ی فرهنگ نظامی ما، به سطوح تازه ای رسیده است. آمریکای رسمی که در سیستم سیاسی و امنیت ملی ما نمود پیدا کرده، حالا به نظر می رسد کاملا مردانه، پارانویایی، جنگ طلبانه، رمز آلود، آزمندانه، خصومت آمیز و خشن شده که درست شبیه مردی است که همسرش را کتک می زند. خوانندگان آشنا با خشونت خانگی، این اتفاقات جنگ طلبانه را برابر با خشونت مردان آمریکایی می دانند که دست روی همسرانشان بلند می کنند: مردانی هراسان اما عصبانی و خشونت طلب با این حس که آنها دارای حق کامل برای کنترل چیزی هستند، حالا آن چیز می تواند یک زن باشد یا کشور بدبختی همچون افغانستان. 

ارتباط دادن نقطه ها

این جان استوارت میل در قرن نوزدهم بود که نقطه های بین خشونت خانگی و خشونت بین المللی را به هم ارتباط داد. البته او از کلمه ی خنثی و ساده ی "خانگی" استفاده نکرد. او آنرا "شکنجه زنان" یا "عملی شیطانی" نام نهاد. از نظر او شکنجه و اعمال خشونت آمیز تقریبا با هم یکسان هستند فرقی هم نمی کند کجا اتفاق می افتند، چه امروز در گوانتانامو، کوبا یا شهر وارداک افغانستان باشد و چه در اتاق خواب یا زیرزمین خانه ای در ایالت اوهایوی آمریکا. در سال 1869 استوارت میل درباره ی تحت ظلم قرار گرفتن زنان مباحثی را مطرح کرد و از عادت مردان انگلیسی به خشونت و ظلم و شکنجه ی زنان نوشت که همین الگوی سیاستهای خارجی را نیز شکل داده است. ظالم در خانه تبدیل می شود به ظالم در جنگ. خانه محل آموزش برای آمادگی حضور در بازیهایی است که در آنسوی مرزها اتفاق می افتد.

میل اعتقاد داشت که در زمانهای گذشته مردان قدرتمند از زور خود برای بردگی زنان و اکثریت مردم زیر دست خود استفاده می  کردند. با این حال، در قرن نوزدهم "قانون فرد قویتر" دیگر از نظر او دست کم در انگلستان به " قانون نظام مند کردن سراسر جهان" تغییر یافته بود. برده داری دیگر تقبیح می شد. تنها گاهی در خانه ها اتفاق می افتاد. زنها دیگر آشکارا برده محسوب نمی شدند بلکه در تمامی امور تحت سلطه ی همسرانشان قرار داشتند. از نظر میل این تحت سلطه بودن آخرین میراث دوران کهن " قانون فرد قویتر" بود و بایستی هرچه زودتر ناپدید می شد، زیرا مردان دیگر متوجه وحشیانه و نا عادلانه بودن آن شده بودند. او در باره ی زمان خود می نویسد: "دیگر هیچ کس به" قانون قدرتمندی" بها نمی دهد و روابط موجود بین انسانها بر اساس احترام است و کسی نباید به این قانون عمل کند."

خب، حتی یک فمینیست نیز احتمال دارد اشتباه کند. زمان همواره دچار تغییرات بدتر از قبل می شود و قانون "برتری فرد قدرتمند" هیچ وقت در تاریخ به اندازه الان آمریکا رایج نبوده است. به طور معمول این روزها می شنویم نمایندگان کنگره اعلام می کنند که آمریکا بزرگترین ملت دنیاست زیرا بزرگترین ارتش دنیا را در کل تاریخ دارد. این روزها روسای جمهور آمریکا مدام تاکید می کنند که ارتش ایالات متحده "بهترین نیروی جنگی در تاریخ جهان" است و مهم هم نیست که این ارتش به ندرت از جنگی سربلند بیرون می آید. افراد کمی آن استاندارد اولیه را زیر سوال می برند، یعنی همان " قانون برتری فرد قدرتمند" را که تمدن رو به افول آمریکا را شکل می دهد.

جنگ علیه زنان

استوارت میل اگرچه درباره ی مسئله ی مهمتر حق داشت، یعنی مسئله ی خشونت طلبی در خانه، الگوی این رفتار در آنسوی مرزهاست اما شاید چیزی که پیش بینی نمی کرد ارتباط متقابل بین روابطی است که قانون "برتری فرد قدرتمند" را هم در خانه و هم در خارج از آن، به مسئله ای دائمی تبدیل می کند.  

زمانی که ظلم و خشونت در سطوح گسترده در سرزمین های خارجی  اتفاق می افتند، این اتفاقات در خانه نیز شدت بیشتری پیدا می کند. بعد از آنکه نظامی گری آمریکایی بعد از حوادث یازده سپتامبر به صورتی افراطی جلوه پیدا کرد، خشونت علیه زنان در داخل کشور دیگر شکل قانونی و معتبر به خود گرفت، در اینجا بود که جمهوری خواهان اجرای قانون خشونت علیه زنان را که اولین بار در سال 1994 تصویب شده بود، به عقب انداختند و افراد مشهوری که در ملاء عام به دختران همراه خود حمله می کردند به جای محکومیت، از سوی طرفداران دختر خود پستهای دلسوزانه ی توئیتر دریافت کردند.

حملات آمریکا به سرزمینهای خارجی همچنین به خشونت در داخل خود ارتش نیز دامن زد. تقریبا 19000 سرباز زن آمریکایی در سال 2011 در ارتش آمریکا مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بودند و تعداد نامعلومی نیز توسط همسران یا دوستان خود در همان ارتش به قتل رسیدند. خشونتهای بسیاری علیه زنان، از تجاوز گرفته تا قتل، در ارتش به ثبت رسیده است اما تنها چند دستور نظامی برایشان صادر شد.

از سویی دیگر، بسیاری از خشونتهای علیه زنان غیر نظامی در داخل آمریکا، احتمالا اصلا گزارش نمی شود، بنابراین بسیاری از آنها توجه کسی را به خود جلب نمی کند. مردان ترجیح می دهند به داستان غیر واقعی تاریخ اعتقاد داشته باشند که در آن خشونت خانگی امری خصوصی تلقی می شود و باید به درستی و با طرفداری قانونی پشت پرده پنهان باشد. در این صورت است که مصونیت مردانه و خشونت آنها به راحتی ادامه پیدا می کند.
 

زنان نیز به داستان خودشان چنگ می زنند: این که ما بیشتر از آنچه که اتفاق می افتد دارای حقوق مساوی هستیم. به جای مبارزه با خشونت مردانه، اما همچنان ترجیح می دهیم تقصیر را به گردن زنان و دخترانی بیندازیم که قربانیان این خشونتها می شوند، انگار آنها خود داوطلب این کار بوده اند. اما در نهایت، چگونه این حقیقت سخت را می توان توجیه کرد که از هر سه سرباز زن آمریکایی، یکی توسط بالادستان مورد تجاوز جنسی قرار می گیرد؟ قطعا این چیزی نبود که زنان آمریکایی هنگام ثبت نام در ارتش در ذهن داشتند. در واقع، بسیاری از دختران نوجوان در ارتش ثبت نام می کنند دقیقا به خاطر اینکه از خشونت ها  و سوء استفاده های جنسی در کودکی و در خیابانها و خانه هایشان فرار کنند.

منظور مرا اشتباه برداشت نکنید. مردان نظامی در هراساندن زنان تنها نیستند. جنگ گسترده ی آمریکایی ها علیه زنان در جبهه های بسیاری، اینجا در خانه و همپای جنگ در خارج شدت یافته است.  آن جنگهای خارجی تعداد بیشماری از غیر نظامیان را که اکثرشان هم زن و کودک هستند را به کشتن داده اند، که این مسئله خشونتهای اعمال شده توسط افرادی همچون شین را امری پیش پا افتاده جلوه می دهد. آمار نشان می دهد که اسلحه ی دستی قانونی، بیشترین و مهمترین وسیله ی استفاده شده در خشونت علیه همسران است اما در مورد دوست دخترها بیشتر شاهد کتک کاری در حد مرگ هستیم.

چیزی در حدود 3073 نفر در حملات تروریستی یازده سپتامبر در آمریکا کشته شدند. بین آن روز و ژوئن 2012، شش هزار و چهارصد و هشتاد سرباز آمریکایی در جنگهای عراق و افغانستان کشته شدند که آمار مرگ در جنگ علیه تروریسم را به چیزی در حدود 9561 نفر رساند. توسط در همین زمان، 11766 زن در آمریکا توسط همسران یا دوست پسرهایشان کشته شدند. تعدا بیشتر زنان کشته شده در داخل آمریکا نشاندهنده ی عمق فاجعه و عصبیت جنگ طلبانه علیه زنان است؛ جنگی که مدتها بعد از پایان جنگ علیه ترور در تاریخ آمریکا ادامه پیدا خواهد کرد.

شین را در ذهن داشته باشید که در اتاق نشیمن خانه ای در اوهایو ایستاده، فریاد می زند و دستور می دهد. آن طور که گزارش شده، ظاهرا او داشته تلاش می کرده مرد خوبی باشد و در یک گروه  موسیقی کار پیدا کند. اما مانند سرباز جنگی در یک کشور خارجی، که الگوی اوست، از خشونت استفاده می کند تا زندگیش را جمع کند و به ماموریت و هدف خود دست یابد.

ما برای این درباره ی شین اطلاعاتی در دسترس داریم چون خیلی اتفاقی عکاسی در آن صحنه وجود داشت. سارا نائومی لوکوویچ تصمیم گرفته بود داستان زندگی شین و دوست دخترش مگی را مستند کند، زیرا دلش برای شینی سوخته بود که تازه از زندان آزاد شده و هنوز زخم آن دوره را در روحش حس می کند. سپس، شبی که آنها در اتاق نشیمن بودند و شین داشت مگی را به اطراف پرت می کرد، لوکوویچ کاری را کرد که هر عکاس متعهدی باید بکند، از این صحنه عکس گرفت تا شاهدی برای تاریخ باشد. او همچنان به عکس گرفتن ادامه داد و این عمل نوعی دست خداوندی بود که زندگی مگی را نجات داد.

در بحبوحه ی خشونت و حمله، لوکوویچ از جیب شین گوشی اش را برداشت. معلوم نیست خودش به مرکز فوریتهای پلیس زنگ زد یا تلفن را به کس دیگری داد که اینکار را بکند، در هر حال، پلیس سر رسید و شین را دستگیر کرد. پلیس هوشیاری به مگی گفت : "می دانی که او باز اینکار را خواهد کرد، این جور آدمها هرگز دست از اینکار بر نمی دارند تا کسی را بکشند."

مگی کار درست را انجام داد. از شین شکایت کرد. شین حالا در زندان است و عکسهای فوق العاده ی لوکوویچ در 27 فوریه به صورت آنلاین در وبسایت مجله ی تایم  قرار گرفت و تیترش این بود: عکاس شاهد: تصویری از خشونت خانگی".

این عکسها به این دلیل فوق العاده هستند چون عکاس خیلی ماهر است و حواسش بوده است که عکس واضحی از سوژه نداشته باشد. برخلاف اخبار جنگ عراق و افغانستان که عکاسان جنگی پوشش می دهند، شکنجه ی زنان همیشه پشت درهای بسته انجام می شود، گزارشی از آن انتشار نمی یابد و ثبت هم نمی شوند. اولین عکسها درباره ی موضوع شکنجه ی زنان در آمریکا توسط دانا فراتو گرفته شد که صحنه هایی از خشونت علیه همسران در خانه را نشان می داد.

فراتو نیز مانند لوکوویچ خیلی اتفاقی به صحنه ی شکنجه و کتک کاری رسیده بود. او در حال ساخت مستندی از یک ازدواج در سال 1980 بود که ناگهان دید مرد ظاهرا خوشبخت زنش را به باد کتک گرفته است. در آن زمان سردبیران مجلاتی همچون زندگی و دیگر مجلات به بهانه ی اینکه نمی خواهند در حریم خصوصی مردم دخالت کنند، از انتشار آن عکسهای تکان دهنده اجتناب کردند.

در سال 1986 شش سال پس از آن اتفاق، برخی از عکسهای فراتو درباره ی خشونت علیه زنان در خانه، در مجله ی فیلادلفیا چاپ شد و جایزه ی عکاس برتر سال 1987 رابرت کندی را برایش به ارمغان آورد. این جایزه برای "پوشش خارق العاده ی مشکلات قشر ضعیف جامعه" به او داده شد. در 1991، مجله ی "آپرچر" که ناشر مجموعه کتابهای عکاسی معروفی است، کل کارهای فراتو را با عنوان " زندگی با یک دشمن" چاپ کرد. از آن زمان تا حالا، عکسها در همه جا منتشر شده اند. تایم از یکی از عکسهای او بر روی جلدش در سال 1994 استفاده کرد، یعنی زمانی که نیکل برون سیمپسون توجه همه را به "مسئله ی سوء استفاده های خانگی" جلب کرد و مجله ی لایت باکس نیز در سال 2012 کارهای مربوط به خشونت خانگی او را چاپ کرد.

خود فراتو موسسه ای را تاسیس کرد و کارهایش را در اختیار گروههای حمایت از زنان در کل کشور قرار داد تا در مناسبتهای مختلف برای مردم نمایش بدهند و مردم را به کمک در ساختن پناهگاهها و ارائه ی خدمات به زنان آسیب دیده ترغیب کنند. این نمایشگاهها، آگاهی و وجدان مردم را در سراسر آمریکا بیدار کرد و قطعا کارهای هوشمندانه ای را مثلا در اداره پلیس صورت داد که یکی از آنها همان آگاهی دادن به قربانیان است که در اتفاق ذکر شده، باعث شد شین به زندان بیفتد.

عکسهای فراتومدارک غیر قابل انکاری بودند برای اثبات خشونت در خانه هایمان، خشونتی که به ندرت درباره اش می شنویم و می بینیم. با این حال، تا 27 فوریه، یعنی زمانی که سارا لوکوویچ با کمک فراتو، عکسهایش را در لایت باکس منتشر کرده بود، عکسهای فراتو، تنها عکسهایی بود که از اینگونه حوادث داشتیم. ما به عکسهای بیشتری نیاز داشتیم. بنابراین، طبیعی است که عکسهای لولکوویچ با چنان استقبالی از سوی زنان و عکاسان مواجه شدند.

در عوض، در بیش از 1700 کامنت اینترنتی که در سایت لایت باکس درباره ی این عکسها گذاشته شدند، اکثرا لوکوویچ را متهم به این می کردند که او باید دوربینش را به گوشه ای پرت می کرد و به نجات مگی یا حداقل بیرون بردن دختر دوساله ی او اقدام می کرد و جلوی آن تجاوز را می گرفت. (نیازی نیست یادآوری کنیم که کار عکاسان جنگی این نیست که جلوی جنگ را بگیرند.)

مگی، قربانی این تهاجم مجرمانه، نیز با بیرحمی مورد سرزنش قرار گرفته بود، اول از همه به خاطر زندگی با شین و دوم برای اینکه قادر نبوده است این حادثه را پیش بینی کند و به همسرش که در افغانستان حضور دارد خیانت کرده است. جینا مور در بررسی این نظرات در مجله ی خبرنگاری کلمبیا چنین نتیجه می گیرد که " یک مسئله هست که به نظر می رسد همه ی منتقدان، رویش توافق دارند:  تنها فردی که در یک خشونت خانگی مسئول و مقصر نیست، مردی است که مرتکب آن خشونت شده است".

آنها زمانی دست از این همه خشونت بر می دارند که شما را به کشتن بدهند. مشاهدان این عکسها، یعنی عکسهایی که دقیقا بازتابی از خشونتهای روزانه ای هستند که بسیاری از زنان همواره با آن مواجه اند، ظاهرا به آسانی می توانند این اتفاقات را نادیده بگیرند و حتی در مواقعی مردی که مرتکب چنان اعمالی شده را تقدیس کنند. بنابراین، همین مسئله درمورد تمام کسانی نیز صدق می کند که به راحتی می توانند جنگ طلبان آمریکایی که مسئول کشتار زنان و کودکان بسیاری در مناطق جنگی هستند، را از هرگونه اتهامی مبرا کنند.

حملات آمریکا و اشغال عراق باعث شد میلیون ها انسان از خانه ها و کشورشان آواره شوند. آمار تجاوز و  خشونت هر روز افزایش پیدا می کند. من این اطلاعات دست اول رادر سال 2008-2009 به دست آوردم، زمانی که درسوریه، لبنان و اردن با پناهندگان عراقی صحبت می کردم. علاوه بر آن، زنانی که در عراق می مانند، حالا دیگر تحت سلطه ی اسلام گراهای محافظه کاری هستند که تحت تاثیر کشور همسایه می باشند. در رژیم سکولار قبلی زنان عراق در بین تمام زنان دنیای عرب از وضعیت بسیار بهتری برخوردار بودند، اما حالا معتقدند صدسال به عقب بازگشته اند.

در افغانستان نیز، درحالی که آمریکایی ها ادعا می کنند زنان را به محیط های کار بازگردانده اند و دختران را به مدارس، هزاران زن و کودک درون این کشور آواره شده اند، بسیاری ازآنها به حاشیه های شهر کابل رانده شده اند. در مکانهایی که ژانویه ی گذشته مرگ 17 کودک بر اثر یخ زدگی را رقم زد. طبق گزارش سازمان ملل، در اثر جنگ سال 2012،  2754 غیرنظامی کشته و 4805 نفر نیز زخمی شده اند که اکثریت آنها زنان و کودکان بودند. در کشوری که دولت مقتدری حتی برای شمردن اجساد ندارد، این آمار قطعا آمار دقیقی نیستند و تعداد خیلی بیشتر از اینهاست. یک مقام رسمی سازمان ملل می گوید: " واقعیت غم انگیزی است که بیشتر زنان و دختران افغانی زمانی کشته یا زخمی شده اند که در حال انجام فعالیتهای معمول روزانه ی خود بوده اند." هزاران زن در شهرهای افغانستان در معرض تجاوز جنسی قرار گرفته اند تا جان سالم به در ببرند، مانند تمام زنان آواره ای که به بیروت و دمشق پناهنده شده اند.

این همان چیزی است که خشونت مردانه به دنبال آن است، به دنبال دشمن. خود جنگ، به نوعی، مرد خالکوبی شده ی در حال فریاد است که در وسط اتاق ایستاده است، یا در وسط کشوری دیگر، و خیال می کند قانون "برتری فرد قدرتمند" باید اجرا شود. انگار زنها قرار است حتی بیشتر از این نیز در معرض شکنجه های مردان قرار بگیرد. نکته ی دیگر اینکه برای نوع خاصی از مرد، همین اعتقاد است که باعث می شود به جنگ برود، برای او، جنگ نیز مانند شکنجه ی زن، کاری است مفرح و هیجان انگیز.

آن جونز/ thenation.com

كليه حقوق اين اثر متعلق بهhttp://www.Misagh.netميباشد.
هرگونه تقليد و نقل مطالب بدون ذكر منبع ممنوع می باشد.