دیوید رابینگر 50 سال برای مجله ی تایم عکاسی کرده و درگیری های فلسطین را پوشش داده است. در طول این زمان، او از هشت جنگ عکس گرفته و زندگی افراد در هر دوسوی این مناقشات را مستند کرده است. بت داگلاس درباره ی تجربیات دیوید به عنوان یک عکاس جنگ، توصیه او به عکاسان جوان و تاملات او درباره ی آینده ی عکاسی جنگی مصاحبه ای با او داشته است. این مصاحبه صرفا برای استفاده خوانندگان ترجمه شده و ارائه کننده نظرات مجموعه فرهنگی میثاق نمی باشد.
عکاسی را چگونه آغاز کردید؟
روزی که فرانسه آزادیش از اشغال نازی ها را جشن می گرفت، سال 1945. بعد ازآنکه مدتی در پاریس بودم و با دوستی آشنا شده بودم، داشتم سوار قطار می شدم. ما روی سکوی قطار بودیم که او دوربینی به من داد. دوربین کوچک و 35 میلیمتری ساده ای بود. من همانجا عکاسی را شروع کردم. من هرگز دوربین کوداک نداشتم. سپس دوربین رولیفلکسی خریدم و شروع به عکاسی کردم و آن ها را فروختم. برای شروع به روزنامه های زیادی سر می زدم.
هنگام عکاسی جنگی، چطور می توانید عکسی بی طرف و صادقانه از اتفاقات بگیرید؟
به نظر من هیچ عکسی صد در صد صادقانه نیست، و هیچ عکسی نیز هیچوقت بی طرف نیست. من عکاس مستند هستم و تلاشم بر آن است که تنها چیزی را که پیش رو دارم مستند کنم. در این موقعیت، شما تنها یک شاهد هستید. به عنوان یک عکاس جنگی شما هرگز برای گرفتن عکس، صحنه پردازی نمی کنید. این کار اخلاقی نیست. شما هرگز از سربازان یا هر کس دیگری نمی خواهید که در مقابل دوربینتان ژست بگیرند. از سربازان نمی خواهید تا جلوی تانک مسلحی ژست بگیرند تا شما عکس خوبی بگیرید. با این کار او را به کشتن خواهید داد.
من فکر می کنم عکاس-خبرنگاران آرامش زیادی برای سربازان به ارمغان می آورند. من دارم درباره ی یک سرباز معمولی صحبت می کنم نه ژنرال ها. یادم هست به جنگی رفتم و در تانکهای مسلح به صحنه ی نبردی وارد شدم و با سربازانی بودم که واقعا جوان بودند، 18 یا 19 ساله، و می گفتند: «اگر این پیرمرد با ماست، آنهم بدون اسلحه، پس حتما امنیت کافی وجود دارد.» آنها نمی دانستند که حرفشان درست نیست و آنجا واقعا موقعیت خطرناکی بود. اما حضور عکاس-خبرنگاران در اوج وحشت به آنها آرامش می دهد.
در جنگ، قهرمانی وجود ندارد تنها مفهوم موجود حماقت و شرم است. اگر سربازی بترسد، بترسد جایی بروید، از اینکه این حسش را به کسی نشان بدهد خجالت زده است حتی در وحشتناکترین موقعیت ها. در جنگ شرم فراوانی موج می زند. همه از کاری که می کنند و حسی که دارند شرمزده هستند.
آیا هیچ وقت عکسی گرفته اید که خیال کنید واقعا نشانگر حقیقت ناب و درستی است، اما در نهایت شاهد آن باشید که در روزنامه ها از آن به گونه ای دیگر و با تعبیری دیگر استفاده کنند؟
بله. این اتفاق گاهی می افتد. برای هر کسی ممکن است. برای من زمانی این اتفاق افتاد که تازه کارم را با مجله ی تایم آغاز کرده بودم. مجله ی تایم در حال بررسی یکی از عکسهای من برای چاپ روی جلدش بود، و در نهایت از این کار منصرف شد. آن عکس، تصویر سرباز اسرائیلی را نشان می داد که با اسلحه ای در دست روبروی همان سرباز عربی ایستاده است که چند دقیقه قبل به سمتش تیر اندازی کرده بود. سرباز عرب مرده بود. روی زمین افتاده و در دستانش نارنجکی بود که به سمت سرباز اسرائیلی نشانه گرفته بود. اما سرباز اسرائیلی قبل از سرباز عرب موفق به کشتن او شده بود. مجله تایم اعلام کرد که آن عکس خیلی شبیه تبلیغی برای اسرائیل است، انگار چیزی شبیه این بر رویش نوشته شده است : «نگاه کنید، قبل از اینکه او همه ی ما را بکشد، ما او را کشتیم.»
من از این کار مجله خیلی عصبانی شدم و با لحنی عصبانی فکسی با این مضمون فرستادم که : «خیلی ناراحت هستم، من عادت ندارم مردم را گمراه کنم، از کورها بدزدم یا نارنجکی در دست آن سرباز مرده ی عرب بگذارم. من مادربزرگم را از پله ها هل نمی دهم تا بپرسم چرا دارد می دود.» در آن زمان، من خیلی عصبانی و آشفته بودم اما حالا که به گذشته نگاه می اندازم به نظرم می آید که مجله ی تایم در این مورد حق داشته است چنین تصمیمی بگیرد.
به نظر شما عکاسی با فیلم تغییری در نحوه ی عکاسی و تصویر سازی شما ایجاد می کرد؟
در آن زمان، وقتی کارم را شروع کردم، قیمت یک حلقه فیلم 8 پوند بود و حقوق من 30 پوند در ماه. بنابراین هر حلقه در واقع یک چهارم حقوق مرا به خود اختصاص می داد. پس، قبل از آنکه عکسی بگیرم خوب فکر می کردم. به نظرم، این کار نحوه ی عکاسی را تغییر می دهد. من مخالف عکاسی دیجیتال نیستم. قبلا باید درباره ی زمان نوردهی خوب فکر می کردم اما حالا دیگر این کار را نمی کنم. وقتی اولین موتور درایو خود را خریدم(در دوربین های فیلمی به موتوری که فیلم را بصورت خودکار جلو می برد موتور درایو می گویند)، در هر ثانیه 12 تا عکس می گرفتم و خیلی خوشحال بودم. چرا که نباشم. اوایل کارم، خودم در تاریکخانه همه ی کارهایم را انجام می دادم. روزهایی که خودم عکس هایم را در تاریکخانه چاپ می کردم زیباترین لحظه های عمرم بودند.
وقتی از صحنه ی جنگی عکس می گیرید آیا ترکیب و انتخابهای زیبایی شناسی عکس را مد نظر قرار می دهید؟
عکاسان هنرهای زیبا با قصد و نیت کارشان را شروع می کنند، با ایده ای در سرشان. عکاس-خبرنگاران چنان چیزی را ندارند. یعنی نباید داشته باشند. به عنوان عکاس-خبرنگار شما تنها باید یک شاهد باشید. حداکثر می توانید به این فکر کنید که خودتان قرار است در کجا بایستید و از کجا می خواهید عکس را بگیرید. به نظر من زیبایی شناسی و ترکیب هنری به طور غریزی وجود دارند. مسئله ی الهام در میان است و من نمی دانم آیا می شود اصلا چنین چیزی را از قبل مد نظر داشت. در یک منطقه ی جنگی شما واقعا قادر نخواهید بود ترکیب هنری را انتخاب کنید. فقط از هر آنچه که روبروی شما قرار داده شده است عکس می گیرید. برای انتخاب های دیگر زمانی در اختیار ندارید.
آیا واقعا معتقدید آن عکس شما از سربازانی که روبروی دیوارندبه در اورشلیم (The Wailing Wall)ایستاده اند، تصویر دهشتناکی است؟
بله واقعا تناقض برانگیز است. عکس خوبی نیست. اصولا مسئله ی عکسهای شمایلی همین است، مردم احساسات خود را در تصویر می گذارند. حس آنها در عکس وجود دارد. اگر در خیابانهای اورشلیم راه بروید، هشت نفر از ده نفر این عکس را اینطور معرفی خواهند کرد: «سربازانی که در مقابل دیوار ندبه درحال گریه و زاری هستند.» اما آنها گریه نمی کنند. یعنی وقتی من این عکس را گرفتم هیچ کدام از آنها گریه نمی کردند.
این عکس در آخرین روز جنگ شش روزه گرفته شد. آنها تازه باخبر شده بودند که جنگ را برده اند در حالی که خیال می کردند به زودی خواهند مرد. آنها فقط دارند به اطراف نگاه می کنند. سربازان به خاطر تعجب کلاهشان را از سر برنداشتند، بلکه برای این بود که بسیار عرق کرده بودند و جنگ نیز به پایان رسیده بود. مردم اعتقادات خود را در عکسها می گذارند.
آیا شما شخصا معتقدید عکسهایتان با خود معنا و تاثیری به همراه دارند؟
نه. گاهی فکر می کنید که درآن زمان شاید چنین باشد اما در واقع اینطور نیست. می فهمید که مردم نگاه می کنند اما نمی بینند و اینکه آن عکسها در واقع چیزی را تغییر نمی دهند. این روزها من به آلمان می روم و به نسل جوان در برلین عکسهایی را نشان می دهم که بلافاصله بعد از بمباران آن شهر گرفته شده است، می دانید در آن زمان برلین چه شکلی بود؟ صاف شده بود. خرابه بود و وقتی جوانان راستگرای نئو نازی اینها را می بینند، متوجه این ارتباط نمی شوند. این عکسها تغییری ایجاد نمی کنند.
انسانها هرگز توانایی آن را نداشته اند که وحشت جنگ را به نسل بعد از خود انتقال بدهند. هیچ نسلی نتوانسته است نشان بدهد که جنگ تا چه حد ترسناک و وحشت آور است. نوع بشر نسبت به جنگ دچار فراموشی است. بعد از هر جنگی می گوید، دیگر هرگز، هیچوقت، اتفاق نخواهد افتاد. نیم نسل بعدتر دوباره اسلحه به دست گرفته و پرچمها را افراشته می کند. ما هرگز قادر نبوده ایم خشونت و آدم کشی جنگی را انتقال بدهیم. عکاسی جنگی چیز زیادی را تغییر نمی دهد.
شما کارتان را چگونه آماده ی چاپ می کنید؟ چگونه عکسی را برای چاپ انتخاب می کنید؟
هیچ عکاسی نباید عکس خودش را برای چاپ انتخاب کند، زیرا به بدترین نحو این کار را انجام خواهد داد. عکاسان عاشق کارهایشان هستند. کسی که عکس های مرا برای چاپ انتخاب می کرد، یک بار به من گفت کار من نیست که تصمیم بگیرم کدام عکس اهمیت دارد و کدام ندارد.
آیا برای عکاسان جوان توصیه ای دارید؟
عکاس-خبرنگار نشوید. این شغل را انتخاب نکنید و هرگز به جنگ نروید. دیگر هیچ پول و بازاری در عکاسی جنگی وجود ندارد. اگر عکاس شدید باید بازار خود را به وجود بیاورید. قبلا مجلات فراوانی بودند که عکس و مجموعه عکس چاپ می کردند. اما حالا شاید تنها یک یا دو تا از این مجلات باقی مانده اند. مجله ی «لایف» دیگر وجود ندارد. (مجله ی آمریکایی که کار عمده اش در حوزه ی عکاسی-خبرنگاری بود و چاپش در سال 1972 متوقف شد)
واقعا با اینکه زندگی شما وقف این کار بوده است، حرفه ی عکاسی-خبرنگاری را توصیه نمی کنید؟
نه. هیچ عکسی ارزش زندگی انسان را ندارد. احمقانه است. ما برای اولین بار در عراق شاهد این مسئله بودیم. همه ی آن پسران جوان می خواستند بروند، عکاس-خبرنگار شوند و از صحنه های جنگ عکس بگیرند و مقامات و روزنامه ها هم کارشان را تایید کرده و آنها را راهی آنجا کردند. عکاسان بسیاری در عراق جان خود را از دست دادند. و واقعا برای چی؟ هیچ کس خریدار عکسهای آنها نبود. بیشتر آنها بیکار بودند و هیچ روزنامه ای هم آنها را نفرستاده بود. هیچ کس هیچ تضمینی برای چاپ عکس هایشان به آنها نداده بود. هیچ عکسی ارزش زندگی آنها را نداشت.
به نظر من اینکه جنگ ها چطور اتفاق می افتند و اینکه ما چطور جنگها را شکل می دهیم، حرفه ی عکاسی-خبرنگاری را تغییر داده است. دیگر خط مقدم به مفهوم قدیمی اش وجود ندارد. سربازان دیگر با سر نیزه روی دیوارها نمی ایستند. بیشتر جنگها الکترونیکی و استراتژیک هستند . موشکهای کامپیوتری یا تانکهای رباتیک جنگها را پیش می برند. من دختران جوانی را می بینم، با 18 سال سن، که در اتاقهای جنگ نشسته اند و پشت مانیتورهای پلاسمایی حمله های جنگی را برنامه ریزی می کنند. دولت اسرائیل با اینکه هیچ جنگی دیگر در مرزهایش اتفاق نمی افتد، همچنان هیاهویی بسیاری درباره ی «امنیت و کنترل مرزی» به راه می اندازد. حالا دیگر جنگ نوعی فعالیت الکترونیکی است.
عکاس-خبرنگارانی که در حال حاضر مشغول کار هستند، آسیبها، نتایج، خونریزی و آدم کشی جنگها را نشان می دهند و نه عمل جنگ را. در جنگی، من به همراه سربازان در تانکی بیرون رفتم و از ساعت 10 صبح تا 3 صبح روز بعد هیچ عکسی از عمل جنگیدن نداشتم. به نظرم احمقانه آمد. ما در یک سوی صحنه ایستاده بودیم وبا تانکهایمان سه مایل آنسوتر را هدف قرار داده بودیم که در حقیقت توسط کامپیوترها هدف گیری شده بودند. هیچ عکسی نبود که بتوان شکار کرد. فقط بعدها که از آنجا گذشتیم، شاهد اجساد مرده و زخمی هایی بودم که مردم با خود حمل می کردند و تانکهایی را می دیدم که در آتش می سوختند. عکس شما همین جاست. فکر کنم تمام مستند جنگ تعریف داستان و ارتباطات انسانی است. این تنها چیزی است که واقعا در اختیار داریم.
آینده ی عکاسی-خبرنگاری چیست؟ آیا افرادی که با موبایلهای هوشمند عکس می گیرند، عکاس محسوب می شوند و آیا این عکسها، می توانند تبدیل به عکسهای مهم و شمایلی بشوند؟
بله، فکر می کنم هر کسی که موبایلی با خود دارد و عکس می گیرد، عکاس به حساب می آید. امروزه همه با عکاسی دیجیتال دیگر عکاس هستند. مسئله ی مهم این است که به کیفیت محتوای عکسها نگاه کنیم. آیا می دانید شکسپیر چگونه نمایشنامه هایش را می نوشت؟ با پر یک غاز. آیا در آن زمان کمبود پرغاز وجود داشت؟ نه. پر غاز را می شد همه جا پیدا کرد. اما فقط یک نفر تبدیل شد به شکسپیر. پس این عکاس است که خلق می کند.
|