اختصاصی میثاق/سالگادو که یکی از بزرگترین عکاسان جهان است تا قبل از 26 سالگی هیچ عکسی نگرفته بود. در آن زمان او مدتها بود که کشورش برزیل را ترک کرده بود اول به مقصد پاریس و برای اخذ مدرک دکترای اقتصاد و سپس به لندن برای پست مشاور مالی شرکت بین المللی قهوه. روزی همسرش لیلیا که دانشجوی معماری بود، دوربین پنتاکسی را به خانه آورد. سالگادو می گوید: «اولین باری که به داخل دوربین نگاه کردم دانستم که راه تازه ای برای ارتباط برقرار کردن با چیزها پیدا کرده ام.» ما در زیرزمین آژانس عکاسی او که قبلا انبار زغال سنگ بوده است، در شهر پاریس با هم صحبت می کنیم. سالگادو چنین ادامه می دهد که: «حس فوق العاده ای بود که قادر بودیم لحظه ای را ثابت نگه داریم و در دستانمان داشته باشیم. از آن لحظه به بعد عکاسی شد زندگی من.»
سالگادو مسلط به چهار زبان بود اما این عکاسی بود که تبدیل شد به زبان مادریش. در طول سه سال بعدی او دوربینش را برمی داشت تا به ماموریتهای شغلی اش در آفریقا ببرد اما در نهایت 40 سال قبل از شغل خود دست کشید تا عکاسی حرفه ای را دنبال کند. البته با وجود اینکه حرفه اش را تغییر داد دل مشغولی هایش تغییری نکردند. در چهار دهه ی گذشته او دوربینش را به کار گرفته است تا با قدرت وحشیانه و زیبایی عکسهایش، مسائل سیاسی، اقتصادی و ناعدالتی ها را مطرح کند. او می گوید: «عکاسی کار بی طرفانه و عینی نیست. بلکه اتفاقا کاملا هم فردی و تعصبی است. عکسهای من از نظر ایدئولوژیکی و اخلاقی هم راستا با شخصیت من هستند.» او عکسی برمی دارد و ادامه می دهد: «یک عکس در زمانی در حدود یک دویست و پنجاهم ثانیه گرفته می شود، بنابراین من اگر نمایشگاهی دارم که 250 عکس را در خود جای داده است، کل آن فقط یک ثانیه است. من فقط یک ثانیه زمان دارم که داستانم را تعریف کنم.»
داستان آخر سالگادو هشت سال زمان برده و او را به بیش از 32 کشور و گاهی به دورافتاده ترین نقاط دنیا کشانده است. سفر پیدایش که هم، نام نمایشگاه معروف عکس های او در موزه ی تاریخ طبیعی است و هم نام کتابی از او، در واقع ماموریت اوست برای تسخیر مکانهایی بر روی سیاره ی زمین که کمتر توسط نوع بشر دستکاری شده اند. این نام به سفر پیدایش انجیل ارتباطی ندارد بلکه اشاره ایست به عطش او برای عکس گرفتن از هوا، آب و آتش، یعنی عناصری که زیستن را ممکن ساخته اند.
سالگادو که پیرمرد لاغر 69 ساله ایست و سری کاملا بی مو دارد، مرد متواضعی است اما کارهایش شبیه نگاه خداگونه ای به سیاره ی زمین است. تصاویر نمایشگاه سفر پیدایش شامل عکس هایی از خرچنگ های غول پیکر در جزایر گالاپاگوس، گوریل های کوهستانی رواندا، چادر نشینان سیبری و زمینهای یخ زده ی قطبی، کوههای شمال اتیوپی و صحرای گراند کانیون در آمریکا می شود. او می گوید: «می توانید در خانه تان بنشینید و نویسنده ی بزرگی شوید، اما در عکاسی، داستان، بیرون درهاست. باید بروید و دور شوید.»
سالگادو عکاسی مجموعه ی سفر پیدایش را با فیلم شروع کرد اما سپس به عکاسی دیجیتال روی آورد زیرا از نظر او با وجود «بیماری حراست فرودگاه»، اشعه ی ایکس بر روی عکسهایی که به روش قدیمی گرفته شده اند، آسیب زیادی می زند. او می گوید تصاویری که او الان خلق می کند بهتر است از آنهایی است که بر روی فیلم می گرفته است، البته او از وسوسه های عکاسی دیجیتال آگاه است. او می گوید: «من بلافاصله به عکسهایی که می گیرم نگاه نمی کنم، مثل قبل عکس می گیرم، عکس را که گرفتم بر روی ورقه های لمسی چاپش می کنم. برخی عکاسان هزاران عکس می گیرند و اکثر آنها را حذف می کنند. من هیچ عکسی را حذف نمی کنم. برای من مهم است که همان الگوی قدیمی را پیروی کنم.» همین تصمیم سالگادو را مبنی بر عکاسی سیاه و سفید توجیه می کند. او می گوید به این دلیل تنها عکس سیاه و سفید می اندازد که «خاکستری ها باعث حواس پرتی نمی شوند- اگر قرار بود از این میز عکس بگیرم، این کتاب قرمز حواس شما را پرت می کرد و قدرت چیزهای دیگر را به سمت خودش می کشید.»
سالگادو عکاسی را در گالاپاگوس آغاز کرد، در آنجا بود که تلاش می کرد از یک خرچنگ غول پیکر عکسی بگیرد. او می گوید: «من سرپا ایستادم تا عکس بگیرم و خرچنگ ترسید و دور شد. بنابراین من باید روی زانوانم می نشستم و شانه ام را خم می کردم و فقط در همین حالت هم سطح خرچنگ می شدم و می توانستم عکسم را بگیرم. در همان موقع بود که یادگرفتم باید به دیگر گونه های زنده احترام بگذارم همانطور که به گونه ی انسانی خودم می گذارم. من از طبیعت مرده عکس نمی گیرم.»
در گذشته سالگادو نتایج صنعتی سازی و جهانی شدن را در مناطق محروم شاهد بوده است. برای مجموعه عکس «کارگران»، مجبور شد برای مدت شش سال در اواخر دهه ی هشتاد و اوایل دهه ی نود، به 23 کشور سفر کند و از معدنچی ها، کشاورزان چای، ماهیگیران و کارگرانی که در کارهای صنعتی مشغول به کار بودند عکس بگیرد.
بعد از آن مجموعه ی «مهاجرت ها» را ارائه داد که به خاطرش به 35 کشور سفر کرده بود تا مردمی را به تصویر بکشد که روستاهایشان را ترک کرده بودند و ساکن شهر شده بودند. مکزیکی های قاچاق شده به آمریکا؛ یهودی های فراری از اتحادیه ی شوروی، آفریقایی هایی که زندگیشان را برای رسیدن به اروپا به خطر انداخته بودند.
او می گوید: «وقتی کار مجموعه ی مهاجرت ها را به پایان رساندم، گونه هایی از موجودات را دیده بود که آنقدر خشن، ظالم و ستیزه جو بوده اند که حالم را بد می کردند.» او دچار نوعی عفونت شده بود که باعث شد دمل های زیادی از همه جای بدنش بیرون بزنند. دکتر از او خواست تا برای مدتی به مزرعه اش در برزیل بازگردد، همان جایی که با هفت خواهر و پدر دامدارش بزرگ شده بود. این مزرعه که به مرور زمان و بر اثر خشکسالی ویران شده بود، دچار نوعی بیماری بود. او می گوید: «همسرم به من گفت تو همیشه به من گفتی که در بهشت بزرگ شده ای، اما حالا این محل جهنمی بیش نیست. او گفت چرا سعی نمی کنی یک جنگل ایجاد کنی و او را به حالت قبل خود بازگردانی.» این زوج کاشت درختان را آغاز کردند. بنابر تخمین او آنها چیزی حدود دو میلیون درخت کاشتند و دیدند که پرندگان و حیوانات بومی دارند به این سرزمین بازمی گردند. در حقیقت آنها شاهد ظرفیت طبیعت برای تولد دوباره بودند و همین الهام بخش او برای آغاز مجموعه ی سفر پیدایش بود.
نگاه کردن به تصاویر سالگادو و تصور عکاسی قهرمان، شریف و تنها در میان مردان قبیله، در حال شنا کردن با نهنگ ها، در عبور از کوههای یخ، هزاران مایل دورتر از هرگونه روح انسانی بسیار وسوسه برانگیز است. اما در حقیقت سالگادو به ندرت تنها بوده است. او می گوید: «گاهی دستیاری با خودم داشتم و چند همراه بومی، بعضی اوقات حدود بیست نفر همراه داشتم. قهرمان در جامعه ی ما، کابوی تنهایی است، یک فرد است، اما برای فرد بودن باید افراد زیادی در اطرافتان باشند زیرا به تنهایی کاری از پیش نمی برید.» در بیش از نیمی از سفرهایش برای مجموعه ی سفر پیدایش همسرش لیلیا همراهش بود. آنها 50 سال است با هم هستند و آژانس عکاسی آمازوناس را با هم اداره می کنند.
سالگادو مجموعه ی سفر پیدایش را این طور توصیف می کند: «نامه ای عاشقانه به زمین و به مقاومت طبیعت» و غیر ممکن است به عکسها نگاه کنید و از خودتان نپرسید که آیا این عکسها مرثیه ای برای طبیعت هستند یا حمد و ثنای آن. او می گوید: «من کارهای این مجموعه را به عنوان یک خبرنگار یا انسان شناس انجام ندادم، تنها برای لذت صرف بود که دنبال این کار رفتم. این از نظر من یعنی لذت و خوشگذرانی. دو ماه پیاده روی، رفتن به هیمالیا و استوا لذت غیر قابل وصفی به من داد و من حالا می خواهم آن را با همه سهیم باشم. اما بعد از پایان این پروژه امیدم به آینده ی این سیاره بسیار بیشتر از قبل شده است. فکر نمی کنم تصاویر من به خودی خود هیچ کاری بکنند، اما همه ی آنها کنار هم با تمام اطلاعاتی که امروزه در دسترس است، شاید بتوانند چیزی به دنیا و فهم بشری اضافه کنند.»
مجموعه ی سفر پیدایش بیشتر از همیشه به شهرت سالگادو به عنوان مهمترین عکاس دوران خود اضافه خواهد کرد اما او می گوید: «بزرگترین خطر برای یک عکاس زمانی است که فکر کند خیلی آدم مهمی است.» او در سال 2005 که تازه پروژه ی سفر پیدایش را آغاز کرده بود، به مصاحبه کننده ای گفت: «من در 59 سالگی این کار را آغاز کردم و فکر می کردم پیر شده ام. اما حالا در آستانه ی 70 سالگی هستم و حالم خوب است پس برای شروع دوباره آمادگی کامل دارم. زندگی یک دوچرخه است، باید رو به جلو حرکت کنید و تا زمانی که نیفتادید باید پا بزنید.»
|