یاسین مسیح/اختصاصی میثاق: تیم پیج که در بیست و یک سالگی و در طول کودتای لائوس در 1965، وارد صنعت عکاسی شده بود، سه دهه درگیری را در ایندوچینا پوشش داد. او تنها عکس های گرفته شده از توطئه ی براندازی حکومت را به خارج از این کشور قاچاق کرد و در نتیجه شغلی دائمی در آژانس خبری UPI (یونایتد پرس اینترنشنال) به او پیشنهاد شد. او که اهل شهر کنت در انگلستان است، چهار بار در جریان جنگ ویتنام تیر خورد و بعد از آن که تحت اعمال جراحی قرار گرفت، قسمت قابل توجهی از مغزش را از دست داد، دوره ی درمانی طولانی را پشت سر گذاشت. علاقه ی او به مستی حاصل از مواد شیمیایی و شخصیت عجیب و غریبش الهام بخش شخصیت فیلم «اینک آخرالزمان» ساخته «فرانسیس فورد کاپولا» بوده که «دنیس هاپر» نقش او را بازی کرده است. در هر حال، تصاویر شگفت انگیز او کتاب های بسیاری را آراسته اند و چیزهایی افسانه ای محسوب می شوند. او که حالا 69 سالش است و در بریسبان استرالیا زندگی می کند، در انتخابات عمومی سال گذشته در کامبوج حضور داشت و با مجله تایم درباره ی جو در حال تغییر آنجا و نیز جهان در حال تحول عکاسی جنگی مصاحبه کرد. بخش هایی از این مصاحبه را با هم می خوانیم:
جو کامبوج در هفته های(اخیر) مبارزات انتخاباتی را چگونه دیدید؟
این اتفاق باور نکردنی بود. فقط دو ماشین پلیس به آتش کشیده شدند، اما دردسر دیگری پیش نیامد. در سال 1993 من جسد رییس پلیس روستایی را دیدم که با شلیک اسلحه ی AK-47 آنهم شش مرتبه به پشت، خود را کشته بود. این بار اما بسیار صلح آمیز بود. نسل جوان خواهان شغل و تغییر هستند. همه در حال آموزش دیدن هستند، اما چیز کمی در نهایت به دست می آید. ما سیاره ی شلوغی هستیم، اگر به ازای هر میلیون دلاری که صرف سفینه های فضایی می کنیم، یک دلار برای کنترل جمعیت خرج کنیم، شاید به نتیجه ی بهتری برسیم.
شما شخصا چه رابطه ی خصوصی توانسته اید با نخست وزیر «هان سن» ایجاد کنید؟
من حدود ده بار از او هم در انتخابات گذشته و هم در جشنهای داخلی شان عکس گرفته ام. او این بار در مبارزات انتخاباتی شرکت نکرد و آرای زیادی را به این ترتیب از دست داد. او مدت زیادی است بر سر کار است و همه ی فرزندانش نیز با شخصیتهای مهم ازدواج کرده اند تا قدرت در خانواده اش نگه داشته شود. رسوایی بدی است، رسوایی که همه را هدف گرفته است. البته او کارهای زیادی برای کشور انجام داده است. زیر ساختارها الان بسیار بهتر از 10 سال قبل هستند. جاده ها و مدرسه های زیادی ساخته شده اند و روستاها صاحب برق هستند.
شما که روزهای تاریک دوره خمرهای سرخ (حزب کمونیست حاکم بر کامبوج در سال 1968) را تجربه کرده اید، از اینکه می بینید هان سن در مبارزات خود، از خطر بازگشت آنها، به عنوان تاکتیکی برای ترساندن مردم استفاده می کند، چه حسی پیدا می کنید؟
آنها تازه از یک سال قبل تاریخ کامبوج را در مدارس خود تدریس می کنند. کودکی که دارد رای می دهد چندان علاقه ای به این چیزها ندارد، 30 درصد افراد این کشور سن زیر 25 دارند. این تاکتیک تاثیری در آنها ندارد. مردم می خواهند نسل جوان کارها را بر عهده بگیرند. می خواهند شاهد جاروی تازه ای باشند که همه چیز را تمیز می کند، مردم از فساد خسته اند. نمی خواهند سرشان کلاه برود، نیاز دارند همه چیز شفاف باشد. برایشان مهم نیست اگر کمی هم مالیات بدهند، اما نمی خواهند ببینند پولشان به جیب پولدارها می رود، چیزی که الان دارد اتفاق می افتد.
نظرتان درباره ی پیروزی انتخاباتی حزب حاکم چیست؟ آیا رهبر مخالفان آقای سام رینسی به درستی و بر حق این حزب را به چالش کشاند و خواهان بازرسی شد؟
به نظر من نتیجه بسیار عادلانه بود. حزب حاکم مردم CCP باید از پستهای وزارت دست بشوید و درباره ی خیلی چیزها توضیح بدهد. اگر سازمان ملل بازرسی را آغاز کند، واقعا باید اول روشن کند که در سال 2000 در فلوریدا چه اتفاقی افتاد. در اینجا مشکلاتی وجود داشته اند، اما فکر نکنم تفاوت چندانی ایجاد کرده باشد- شاید فقط یک کرسی اضافی گیرشان بیاید. به نظرم خوب است که مردم این مسئله را تحلیل می کنند اما با این کار تاریخ کامبوج عوض نمی شود.
وقتی در صحنه ی جنگی هستید و با وحشت غیر قابل توصیفی مواجه شده اید، اگر حس کنید که عکس شما آن اتفاق وحشتناک را پر زرق و برق نشان می دهد هرگز وسوسه شده اید کارتان را خود-سانسوری کنید؟
نه. نه زمانی که شما آن بیرون روی لبه ی پرتگاه قرار دارید. شما در آن لحظه به سیاست فکر نمی کنید. درباره ی ترکیب عکستان فکر می کنید و تلاش می کنید زنده بمانید و اگر کسی زخمی شده بود کمکی بکنید. شما پزشک یا ماشین اسلحه نیستید. تنها باید آنچه در حال وقوع است را مستند کنید، بنابراین زاویه ی درست، نور و لنز مناسب را پیدا می کنید. امروزه البته تنها فشار دادن دکمه ای روی آیفونتان کافی است. مهارت دیگر چندان به درد نمی خورد. اما شما راجع به هیچ کدام از مسائل فرهنگی یا سیاسی فکر نمی کنید. آنجا با هر وحشتی که فکرش را می توان کرد مواجه اید. پس فقط به کار خود مشغول باشید و بهترین قاب ممکن را پیدا کنید. شاید به همین دلیل است عکاسی جنگ این قدر قوی است زیرا هیچ تفکر سیاسی در آن نیست. خام ترین مواد واقعیت روبروی شماست. در یک زمان، تصاویری از اعضای خمرهای سرخ (حزب کمونیست کامبوج) می بینید که در حال از بین بردن اجساد زنان مرده ی ویتنامی هستند و یا دخترانی را می بینید که دارند با کله ی سربازی فوتبال بازی می کنند، این عکسها را به سختی می توان در معرض دید گذاشت.
آیا فکر می کنید عکسهای شما و همکارانتان باعث ایجاد تغییری در جهان شده اند؟
البته. من در تظاهرات ضد جنگ نیویورک شرکت کردم و خیلی برایم عجیب بود که می دیدم تظاهرات کنندگان داشتند عکسهای من را با خود حمل می کردند و پلیس آنها را کتک می زد. در پایان، به نظرم مواجه مداوم با این عکسها روی جلد مجلات تاثیر زیادی گذاشته بود. هر عکاسی جنگی به نوعی عکاسی ضد جنگ است. کار دسته جمعی پشت این عکس هاست. بی آنکه دچار غرور شویم، هر روز عکسهایی را بیرون می دهیم که جهان تا قبل از آن ندیده است.
شنیده ام شما عکاسی را با کاغذ توالت مقایسه کرده اید، هیچ توصیه ای برای عکاسان تازه کار دارید؟
عکاسی نکنید. این روزها پول در آوردن از طریق عکاسی-خبرنگاری بسیار سخت است. من دیگر در حوزه ی خبر کار نمی کنم اما کارهای دیگری انجام می دهم. پول در آوردن از طریق عکاسی این روزها کار غیر ممکنی است. چند روز پیش در جایی بودم و صدها نفر را با دوربین و آیفون می دیدم که در حال گرفتن عکس و فیلم هستند. کجا قرار است این عکسها را بفروشید. دیگر در این کار پولی وجود ندارد. حتی اگر عکاس معروفی هستید، باز پیدا کردن کار خیلی هم آسان نیست.
هرگز از اینکه در طول فعالیت خود با سرو مواد کار داشتید شرمنده نبودید. آیا این مواد به نوعی به کار شما رنگ و بویی دیگر داده اند؟ سوال سختی است. البته می خواهم صادق باشم. در دهه ی هفتاد کارهای زیادی با «هانتر تامپسون» برای مجله ی رولینگ استون انجام دادم. آیا شهرت من به خاطراستفاده از چیزی که قانونی است به خطر افتاده است؟ به نظرم، در دو یا سه سال آینده آمریکا نیز مانند استرالیا بیدار خواهد شد و مصرف مواد را قانونی اعلام خواهد کرد. تامپسون خیلی عصبی بود. هر صبح مشتی قرص رنگی را بر می داشت و با نوشیدنی و پرتغال می خورد. اگر به من هم تعارف می کرد، من هم می خوردم. در آن زمان من خیلی جوان بودم و احمقانه رفتار می کردم.
این روزها قطعا شاهد درگیری های خونین زیادی هستیم. آیا هیچ دلتان می خواسته بروید و اخبار سوریه و سودان را پوشش بدهید؟
نه. من در سال 2009 برای مدت سه ماه سفیر صلح سازمان ملل در افغانستان بودم و به دانشجویان خبرنگاری درس می دادم. هیچ وقت تا آن حد در زندگیم با ترس روبرو نشده بودم. IED (بمبهای دست ساز انفجاری) همه جا بودند. نمی توانید سفر کنید. در ترافیک گیر کرده اید و ترس وجود شما را تسخیر کرده. من در حال ترک مسافرخانه ام هستم و ناگهان سفارت هندوستان منفجر می شود و تکه های بدن افراد کشته شده در اتاق خوابم هستند. من در تیمور شرقی و جزایر سلیمان کار کرده ام. اما دیگر دلم نمی خواهد به مناطق در حال جنگ بروم. حالا دیگر برای NGO ها و دولت کار می کنم و زندگی شیرینی در استرالیا دارم.
منبع:ورلد تایم
|