زمانی که عکاسان غیرحرفهای و جوان زیادی وارد لیبی شدند تا اعتراضات علیه کلنل معمر قذافی را پوشش دهند، بسیاری از عکاسان حرفهای جنگ شگفتزده شدند. تیم هترینگتون، عکاس جنگ، هنگام بازگشت از بنغازی به آمریکا در ماه مارس این اظهارات را بیان کرد: «تعداد فراوانی از بچه هایی را در لیبی شاهد بودیم که همگی با دوربین هایی در دست می گشتند». (آقای هترینگتون ماه بعد به میسوراتا بازگشت و در همان جا به همراه کریس هندوراس از مجلهی « Getty Images » کشته شد.ما چند دقیقهای دربارهی آن صحبت کردیم و واژگان او ترکیبی بودند از نگرانی برای امنیت آنها و احساس ناآرامی دربارهی توانایی آنها در ارسال داستان درست و نیز آزردگی که احتمالا در قاب عکس او دیده خواهد شد. دیگر عکاسان مامور بازگشتند و داستان را به همان شکل تعریف کردند: گروهی عکاس غیرحرفهای که اکثرشان بدون جلیقه نجات، کلاه ایمنی یا جعبه کمکهای اولیه بودند، در خیابانهای لیبی میدویدند و این در حالی بود که گلولههای زیادی در اطراف آنها شلیک میشد. با وجود اینکه آمار دقیقی وجود ندارد، جنگ لیبی عکاسان غیرحرفهای و نا آمادهی بسیاری را به سمت مناطق جنگی جذب کرد. مدارک غیررسمی اعلام کردهاند که در بهار ۲۰۱۱ صدها عکاس از سراسر جهان به سمت شهرهای اجدابیا و بنغازی و میسوراتا هجوم آوردند. بیشتر این عکاسان کمتر از ۳۰ سال سن داشتند و برای اولین بار بود که زیر آتش عکاسی میکردند. اکثر آنها راه خود را پیشگرفته بودند. بن لووی که عکاسی است ۳۲ ساله دربارهی تجربهاش در لیبی چنین میگوید: «بسیاری از عکاسان بدون هیچ تکلیف یا ماموریت خاصی وارد شدند. می توانم بگویم دست کم 20 عکاس جوان و تازه کار در آنجا همراه من بودند.» لووی که کارش در عراق در سال ۲۰۰۳ شروع خوبی برای او رقم زده بود گفته است که تساوی سادهای در این میان برقرار است: لیبی همان دسترسی آزادی را در اختیار عکاس-خبرنگاران قرار داد که آنها آرزویش را داشتند. یک نسل قبل، رقابت تنگاتنگی در میان عکاسان، مجلات هفتگی و بنگاههای خبری وجود داشت. درحالیکه کار خواستهشده کمتر بود و محدود میشد به کسانی که هنگام عکاسی کاملاً بر اوضاع مسلط هستند و میتوانند عکس را در همان محل ظاهر کنند و راههای زیرکانهای بیابند تا فیلمهای خود را از منطقه جنگی به خارج ببرند. من و برخی دیگر از عکاسان قدیمی شک آزاردهندهای در درونمان داشتیم مبنی بر اینکه این عکاسان غیرحرفهای و نا آماده جنگ را جدی نمیگرفتند و آمده بودند تا کمی تفریح کنند، تفریحی که مانند خود این واژه با نوعی آزادی و بیخیالی همراه بود. ما سالهای بسیاری از عمرمان را برای این کار گذاشته بودیم. ماهها در خیابانهای بغداد و کوههای افغانستان کارکرده بودیم. من سالهای متمادی ساک خود را محکم بسته بودم و ساعتهای طولانی در تلاش بودم کیفهای پر از عکسم را از حراست فرودگاهها رد کنم و حالا این عکاسان جوان با تیشرت هایی بر تن ظاهرشده و همگی با آیفونهای خود فیلم و عکس میگرفتند. صادقانه باید بگویم تصور جوان 20 سالهای که با تلفن همراهی در دست در لیبی پرسه میزند و هیچ جلیقهی ضدگلولهای نیز بر تن ندارد بسیار آزار دهنده است. این کار بیاحترامی به این حرفه و غیرنظامیانی است که درگیر جنگ هستند و دست کم به نظر من نشانگر نوعی بیاحساسی در قبال خداوندگار جنگ به حساب میآید.هنگامیکه انسان به خداوندگار جنگ بیاحترامی میکند خودش را به خطر میاندازد. تای کاسک از ۱۵ سالگی در آرزوی عکاسی از جنگ بوده است. امسال این شانس در لیبی به او رو کرد. او اکنون ۲۰ ساله است. با وجود اینکه رفته بود تا از بحران انسانی موجود در آنجا عکس بگیرد، اما توانست تا مرز دو کیلومتری خط مقدم جنگ نیز برود.او میگوید: «آتش باران فراوانی در جریان بود، کسی به شما نمی گوید چقدر تعداد ماشینهای تیرباران بزرگ زیاد است. در عکسها تنها دود آنها دیده می شود؛ اما وقتی آنجا هستید متوجه می شوید که چقدر بزرگ و تکان دهنده هستند. من این مطلب را به عنوان کسی که بسیار خام و بی تجربه است فهمیدم و نتوانستم رفتن و آمدن گلوله ها را ثبت کنم؛ بنابراین تصمیم گرفتم کار را به کسانی بسپارم که می دانند با آن چه کنند. به این فکر کردم که این کار را باید به کسانی بسپرم که بیمه و ضمانت کافی برای چاپ عکسهاهایشان در اختیار دارند. من به عنوان خبرنگار آزاد هرگز قادر نیستم چنان کاری را انجام دهم.»مایکل کریستوفر براون از جمله کسانی بود که ضرورت حضور در لیبی را حس کرده بود و در آنجا برای اولین بار در زندگیاش با جنگ مواجه شد. او این تجربه را اینطور تعریف میکند: «من سالهای قبل را در چین زندگی کرده بودم. تصاویری از لیبی را در تلویزیون دیدم و تصمیم گرفتم بروم و خودم از نزدیک همه چیز را ببینم. من رفتم زیرا لیبی به نظرم جایی هیجان انگیز و از نظر بصری عجیب آمد.»آقای براون که قبلا در روسیه کار عکاسی-خبرنگاری میکرد در دو موقعیت مختلف در لیبی زخمی شد. یکی در ماه آوریل همزمان با کشته شدن آقای هندوراس ۴۱ ساله و آقای هترینگتون ۴۰ ساله بود و دیگری زمانی بود که او پشت کامیونی به همراه معترضان لیبیایی به قلب نبردی شدید میرفت. آقای براون از تصمیم خود برای رفتن به لیبی چنین میگوید: «می دانستم احمقانه بود اما دلم میخواست آن تجربه را به دست آورم تا ببینم چه حسی به من می دهد. اصلا حس فشاریا اجباری در من نبود. فقط داشتم آن لحظه را زندگی می کردم و به این فکر می کردم که آیا قادر خواهم بود از چنان چیزی جان سالم به در ببرم.»میتوانم حدود ۱۰ نفر از همکارانم را نام ببرم که در این نبرد از بین رفتند و اینها تازه قبل از مرگ تیم و کریس بودند. ما به اندازه کافی در آنجا بودهایم که شاهد تکهتکه شدن و سوختن آدمها باشیم و بدانیم که همیشه این دیگری نیست که می رود؛ و برای برخی از ما عکاسی جنگ فراخوانی است باجذبهای خاص، چیزی است که بخش زیادی از زندگیمان را وقفش کردهایم. بسیاری از ما بزرگ شدن بچههایشان را ندیدهاند و ازدواجها و روابطشان را از دست دادهاند و همهی اینها تنها به دلیل برنامههای فشرده و زحمت بر و جنگهای احساسی فراوانی بود که اتفاق میافتاد. اما هر کسی حتی یک عکاس جنگ نیز بایستی از جایی شروع کند. من در آغاز کارم در اوایل ۲۰ سالگیام جنگ هاییتی را پوشش دادم. بسیاری از بهترین عکاس- خبرنگاران نیز در اوایل ۲۰ سالگی کارشان را آغاز کردند. من در ۱۹۸۷ در ۲۳ سالگی در تاریکخانهی خطوط راهآهن گراندسنترال مشغول به کار بودم تا اینکه یک روز کارم را متوقف کردم تا همکارم را که در تاریکخانهی مترو کار میکرد ببینم. کاملاً به یاد دارم که او گفت: «هی رفیق، میخوای با من بیای بریم هاییتی؟ اونجا انتخابات نزدیکه.» دقیقا روند تفکرم دراینباره را به یاد ندارم، اما قطعا موقعیت خوبی بود برای ماجراجویی در هاییتی، موقعیتی برای جمعآوری مجموعه عکسهایم، فرصتی برای اینکه به عکاس-خبرنگاری واقعی بدل شوم؛ و بیشک این اتفاق بسیار هیجانانگیزتر از کارکردن در یک تاریکخانه خواهد بود. با خودم فکر کردم اطلاعات کافی دربارهی اتفاقات روزمره دارم و همیشه اخبار را دنبال میکردم و همه چیز را دربارهی ژان کلود دووالیه معروف به «baby doc» رییسجمهور وقت هاییتی و همسر ولخرجش میشل و نیز سازمان نظامی هاییتی به نام Macoute Tonton میدانستم؛ اما صادقانه باید بگویم که تصویر مبهمی از اینکه هاییتی واقعا کجاست در ذهن داشتم. جایی بود در جنوب، دورتر از ساحل فلوریدا. آیا این مسئله برای نسل امروز تفاوتی ایجاد میکند؟کریستوفر موریس که یکی از عکاسان پیشروی جنگ در دو دههی اخیر محسوب میشود، دربارهی انگیزههای نسل جدید چندان بدبین نیست. او میگوید: «فکر نکنم بیشتر عکاسان جوان متوجه خطر این کار باشند؛ اما نمی توان این شانس را از آنها گرفت. جیم نچوی و دان مک کالین اولین تجربه ها را تجربه کرده اند. پاتریک شوول نیز همچنین. (هرسه عکاسان معروفی هستند). شما نمی توانید تجربه کسب کنید مگر زیر آتش باشید. نمی توانید درک کنید که چگونه باید از خودتان محافظت کنید مگر آنکه پشت دیواری ایستاده باشید که در معرض تیر اندازی است.»آقای موریس که در اواسط ۲۰ سالگیاش عکاس مجلهی «بلک استار» بود، میخواست تجربهی خود را زمانی به دست آورد که در تلاش بود ماموریت هایی را در السالوادور و بیروت به دست بگیرد؛ اما رییس او، آقای چاپنیک به او اعلام کرد که او هنوز آماده نیست. بنابراین موریس خود به تنهایی عازم فیلیپین شد. او میگوید: «من انقلابی را در فیلیپین پوشش دادم و همان باعث جهش شغلی ام شد. از مجله ی نیوزویک ""News week کار گرفتم و بعد از آن نیز از مجله ی تایم"Time". توانستم قرارداد ببندم و به عنوان خبرنگار جنگ سوار ماشین شدم، مسئله این است که حالا پیاده شدن از این ماشین سخت است.»آقای موریس اعتقاد دارد که عکاسان جوان همیشه به سمت مناطق جنگی هجوم خواهند برد. او میگوید مسئلهی مهم این است که در این میان عکاسان حرفهای آنها را تحت آموزش خود قرار دهند. ران هاویو چنان عکاسی بود. با اینکه او جنگهای زیادی را از پاناما گرفته تا دارفور و عراق پوشش داده است، به خاطر میآورد که او نیز در اوایل کارش بیتجربه بوده است، «درست مثل همه ی کسانی که بی تجربه هستند». امروز او حمایت و راهنماییهای آقای موریس را در پیشرفت خود بسیار حیاتی و موثر میداند. آقای هاویو میگوید: «ما عکاسان را با کار آنها در جنگ و درگیریها میشناسیم، ما نسل جنگ ویتنام را داریم. سپس نسل درگیریهای آمریکای مرکزی و بعد نسل لبنان را و بعد از آن نسل من که از یوگسلاوی سابق کارش را شروع کرده است؛ و سپس هیچ اتفاقی نیفتاد تا نسل عکاسان جنگهای عراق و افغانستان و حالا شاهد نسل عکاسان بهار عربی هستیم. علاوه بر آن، بسیار طبیعی است که وقتی سربازهای کهنهکار پیر میشوند، نوبت تازهواردان است که وارد میدان شوند. از نظر آقای موریس بسیاری از عکاسان جوان در لیبی از هوش خوبی برخوردار بودند مخصوصاً آنهایی که هنگام مرگ آقای هترینگتون و آقای هندوراس همراه آنها بودند. آقای موریس میگوید: «توصیه من به عکاسان تازه وارد این است که وقتی وارد مکانی می شوند افراد باتجربه ی بیشتری را بیابند. گروهی که به میسوراتا رفتند کار درست را انجام دادند. آنها توانستند با کریس و تیم ارتباط خوبی برقرا کنند.»نیکول تانگ یکی از آن عکاسان در میسوراتا بود. این خانم در مصاحبهای اخیر چنین گفته است: «من 24 ساله بودم و هیچ گونه تجربه ای نداشتم. جز چیزهایی درباره ی قذافی، هیچ چیزی درباره ی لیبی نمی دانستم. من هرگز در قلب یک انقلاب نبوده ام.»خانم تانگ که دیر رسیده بود و قسمت عمدهی انقلاب مصر را از دست داده بود، سوار اتوبوسی شد که عازم مرز لیبی بود و در آنجا به پیتر بوکارت از سازمان حقوق بشر بر خورد کرد. او به من گفت: «تو خیلی جوانی، اینجا چه کار میکنی» و من گفتم: «آمده ام تا انقلاب را ببینم». بینه برت به خانم تانگ پیشنهاد کرد تا برای گروه او عکاسی کند و او را از مرز وارد لیبی کرد. خانم تانگ ماههای آتی را برای سازمان حقوق بشر (HRW) و سازمان بینالمللی مهاجرت کار کرد و قراردادهایی را با نویسندهها و بنگاههای خبری بست. سپس عکسهای خود را در سراسر جهان به معرض فروش گذاشت. همچنین از نزدیک مشغول کار با عکاسان حرفهای چون آقای هندوراس شد و اذعان میکند که چیزهای بسیار زیادی از او یاد گرفته است. او میگوید: «اولین باری که من به همراه فرانکو پاگتی زیر آتش بودم، دوم مارس بود. ما به سمت برگا پیش رفتیم و شلیک گلوله زیادی در جریان بود. اما هیچ پوششی وجود نداشت. نزدیک ساحل و کنار تپه های کوچکی بودیم. من هیچ آموزشی برای حضور در نبرد ندیده بودم و فرانکو مرا به این طرف آن طرف می کشید و به من می گفت که پایین تپه ها بمانم. من تحت راهنمایی کامل او بودم.»خانم تانگ همچنین ادامه میدهد: «من هرگز قبل از آنکه به لیبی بروم اجساد مردگان را ندیده بودم. فقط دستورات فرانکو را دنبال میکردم و آرام بودم. محافظان ۲۰ تا ۳۰ متر دورتر قرار داشتند. غیرنظامیان مشغول تیراندازی بودند. مردم با این اسلحه ها کاملا از کنترل خارج شدهاند.
سیل عکاسان به لیبی نشانگر این است که در ۲۰ سال گذشته تا چه حد تکنولوژی باعث تغییر در عکاسی شده است. پیش از این تنها میشد به تعداد محدودی از عکاسان برای پوشش جنگی اعتماد کرد اما امروزه با دوربینهای دیجیتال به راحتی میتوان عکس گفت و فرستاد.»آقای موریس میگوید: «پیش از این، ما مشکلات لوجستیک فراوانی داشتیم. نمیتوانستیم عکسهایمان را ارسال کنیم، باید در همان جا عکسهایمان را ظاهر میکردیم؛ بنابراین، تعدادمان کمتر بود. امروزه اما شما میتوانید دو آیفون را در جیب خود قرار داده و پروژهای فوقالعاده را به انجام برسانید. تکنولوژی راه را برای این کار باز کرده است. در واقع آقای براون نیز از آیفون استفاده کرد. وقتی دوربین بزرگش از دستش افتاد و شکست تصمیم گرفت در طول ۷ هفتهی بعدی از دوربین موبایلش استفاده کند. با این وجود او میگوید توانسته است عکسهایش را به مجله "فورچون" (Fortune) و "نشنال جئوگرافی" (National Geography) بفروشد.»ویتنی جانسون که ادیتور عکس مجلهی «نیویورکر» است معتقد است همان طور که رسانههای خبری دچار تغییر شدهاند، اهداف عکاسان جدید نیز تغییر یافته است. اهدافی که باعث میشود سفری مستقل به یک منطقه جنگی، کاری منطقی جلوه داده شود. این خانم دربارهی عکاسان جوانی که به لیبی سفر کردند چنین میگوید: «به نظر میرسد آنها بیشتر در صدد هستند تا اهداف و پروژههای خود را پیش ببرند، به نوعی به دنبال رویاهای خود هستند و این درست بر عکس کار کردن برای مجله یا روزنامهای خاص است. همهی فرصتهای قدیمی در برابر چشمان آنها کم ارزش میشوند. امروزه فضای بسیار متفاوت تری را شاهد هستیم. در این میان چیزی که عوض نشده خطرهای این کار است. بسیاری از عکاسان جنگ تازهوارد در لیبی مجهز نبودند تا بتوانند با خطرهای فیزیکی اطرافشان مقابله کنند. آنها بدون هیچ کلاه ایمنی، جلیقهی ضد گلوله و جعبه کمکهای اولیه وارد صحنههای درگیری میشدند. همین عدم آمادگی عکاسان جوان در لیبی مایهی شگفتی بسیاری برای سباستین یانگر بود که دوست و همکار نزدیک آقای هترینگتون بود. در واکنش به این اتفاقات، او برنامه ی آموزشی پزشکی خبرنگاران را آغاز کرد به نام آموزش خبرنگاران برای نجات همکاران».آقای یانگر میگوید: «عموما عکاسان درباره خطرهای جنگ بسیار شجاعانه و واقعی گرایانه برخورد می کنند، اما درباره ی اینکه ممکن است آنها نیز در معرض شلیک قرار بگیرند یا خیر به نوعی بسیار بدبینانه به مسئله نگاه میکنند. در هر حال آنها امیدشان به بهترین اتفاق است. در عین حال، چندان به نیازهای پزشکی خود توجه نمی کنند. تیم خونریزی شدیدی کرد و کسی در اطرافش نبود تا عکس العمل مناسبی نشان بدهد. آمادگی هایی وجود دارد که عکاسان باید از آن باخبر باشند.
بسیاری از این تعلیمات بسیار آسان هستند و می توان به خبرنگاران آموزش داد تا با صدمات به گونه ای برخورد کنند تا فرد تا رسیدن به بیمارستان دوام بیاورد.»آقای موریس میگوید: «اگرچه روشها و جزییات تغییر می کنند اما خطرات همیشه وجود دارند.»او میگوید: «در عراق، بمب های ماشینی فراوانی وجود داشت، سارایو به طور کامل صحنه ی تیر اندازی بود، و اگرچه همه این شرایط با هم متفاوت هستند اما زمانی که در حال عکاسی از انسانی هستید که در حال کشتن انسان دیگری است، قطعا مواجه با خطر هستید»بسیاری از عکاسان از زمان جنگ لیبی نشان دادهاند که آنها در حقیقت در کارشان بسیار جدی هستند. آنها ثابت کردهاند که فقط مشتی توریست جنگ نیستند. در نهایت هر عکاسی با یک «اولین بار» کارش را شروع میکند. آقای موریس میگوید: «شما باید تن به این کار بدهید، هیچ کارگاه آموزشی قرار نیست به جای شما کار را پیش ببرد. اگر از اولین جنگ خود جان سالم به در بردید، تجربه کسب خواهید کرد و اگر جنگ دوم را از سر گذراندید تجربه هایتان در زمینه اعمال جنگ و چگونگی برخوردتان بیشتر خواهد شد. عکاسان جوانی که با تیم و کریس کار می کردند بی تجربه بودند. اکنون اما در زمره ی عکاسان با تجربه به حساب می آیند.»اختصاصی میثاق/منبع: نیویورک تایمز |